نمیدونم دوسم نداره شاید... از بیمارستان مرخص شدم مامانم اینا وسایل دستشون بود شوهرمم تو ماشین نشسته بود نگام میکرد نیومد دستمو بگیره کمکم کنه... اومدیم خونمون طبقه سومه گفتم منو بزار خونه بعد بیا وسایل و بردار دسشویی دارم از ماشین پیدا شدم زن زاعو به زور سرپا بودم دیدم رفت سرغ وسایل خودم اومدم بالا بابام بدو بدو اومد دستمو گرفت که حالم بد نشه بیفتم مادرشوهرم داد میزد داری میری از وسایل ببر بالا بابام گفت زن زاعو داره تنها میره عوض اینکه شوهرش پیشش باشه به فکر وسایلی اومد پیشم بابام 😢یه بار نشده خودش بخواد بوسم کنه بغلم کنه همیشه من میگفتم بوسم کن 🙃 خیلی حرفا هست تو دلم