بچها امروز مامانم و خاله ام اینا رفتن یک شهر دیگه من تنها و اون تنها باقی موندیم
یعنی از خانواده ی ما من و از خانوادهی اونا فقط اون موند
زنگ زدم بهش گفتم بیا خونمون یک چیزی درست میکنم بخوریم همراه هم
بعد سیب زمینی نداشتیم یکم سوسیس و فلفل دلمه و قارچ و تخم مرغ قاطی کردم بخوریم
بعد غذا کم بود یعنی اونقدری بخوای ی دل سیر بخوری نبود
بعد من چون اون مهمون بود سه تا کفگیر ریختم براش برا خودم دو تا کفگیر ریختم بعد هعی میگفت اگر سیر نشدی برم ساندویچ بخرم؟ بعد گفت بیا غذای منو بخور منم گفتم نه بخور
بعد باز گفت میخوای بریم رستوران ؟ بعد هعی ک من گفتم نه میگفت مهمون من هااا(یعنی مهمون پسرخالم) منم گفتم نه اگر سیر نشدی تخم مرغ هست برات درست کنم اگرم سیر شدی ک هیچی خلاصه ک اخرین بازی یکی اینقدر بهم توجه نشون داده بود یادم نمیاد