ما دیشب رفتیم خونه پدرشوهرم
جاری هم بود
بعد جاری م ادمی هست مه برای رفع تنبلی خودش و اینکه شام نذاره شبا میره خونه پدرشوهرم هر شب
بعد بعضی وقت ها با اینکه یه کوچه فاصله داره می مونه شب و اونجا تا صبح بخوابه و مادرشوهرم بچه هارو صبحونه بده مدرسه بفرسته
همین توقع بیجا برای من ایجاد کرده که شما چرا کم میای
حالا اینا همیشه پنجشنبه شب میرن خونه پدر جاری تو شهرستان
بعد دیشب داشتم می رفتن شهرستان
برادرشوهرم برگشت به شوهرم کفت که
ما می ریم شهرستان تماشا شب جمعه پدرزنم باشیم دعا خوانی دارن و خندید گفت برای ما همیشه مراسم تعطیله
وای من خیلی خجالت کشیدم
حتی برگشت گفت شما راحتید