دوسه ماه داشتیم سعی میکردم حال خودمو خوب کنم نمازمیخوندم کتاب،اهنگ گوش میدادم و...مهم ترینش دیگه به خودکشی فکرنمیکردم
تااینکه دیشب باخانواده دعوام شد و برگشتن اخر دعوا میگن |هروقت رقتی خونه شوهر هرغلطی دلت خواست بکن| خب شاید من تااخرعمرم ازدواج نکردم!!
نمیدونم چراانقد حرف فامیل براشون مهمه تا۳صبح گریه میکردم،لرزش دست راستم از دیشب خوب نشده ،و دوباره فکرای ناجور تو سرمه:))))))🖤
(این تاپیک صرفا بخاطرخالی شدنمه لطفا نصیحت نکنید برو درستو بخون اونا خانوادتن❤️🩹)
واقعیت همینه
درس بخون مستقل شو اونا هم کم کم غلاف میکنن
🥺🥺🥺🥺منم
بعد هیچی زندیگم متوقف شده
انگار زندگی نمیکنم
فقط روح سرگردانم
میفهممت:))
منم مامان بابام هیچ محبتی بهم نکردن
دیگه دلم نمیسوزونم برای مامانم .. انقد نگرانش بودم الان میگم به درک
خوب، نصیحت که بیشتر حال آدمو بد می کنه ، فقط میتونم بگم ، نمیشه جلو صحبت اینها باشی و تحت تاثیر قرار نگیری، سعی کن در جو هایی قرار نگیری که احتمالا حرف هایی پسش بیاد. از موقعیت های مخرب دوری کن . نمیشه گوش کنی و اثر نگیری
میفهمم
منم کلی در تلاشم که حالم رو خوب کنم از دیروز یه مسئله‌ی کوچیک گند زد تو حالم😔
بنظرم درس بخون ازون شهر برو ،من تنها راهی که داشتم جواب داد ،شوهرم جواب نمیده حتی
