شوهرم یکم دیگه میاد دنبالم خواهرم و بچه هاشم اینجان اونا شب میخوابن
منم دلمم برا شوهرم تنگه تا اینوقت شبم داره مسافر کشی میکنه
دلمم ب حالش میسوزه
اما الانم تو اتاق بچگیامم دراط کشیدم مامانمم پیشمه چسپیدم ب بخاری دلم میخواد پیام بدم ب شوهرم نیاد
اما گناه داره دوس داره پیش من باشه باهم بخوابیم
دیشبم اینجا بودم چون مادرم مریض بود
واقعا فقط من اینجوریم یا شمام اینجوری بودین