یه مدتیه طلاق گرفتم و یه مدت کوتاهی بود ک با یه پسری اشنا شده بودم بنظر خیلی خوب بود امروز گفت خواهر گفته بریم خونشون خواهرش طلاق گرفته منم رفتم خواهرش بود سه تایی صبحونه خوردیم همه چی خوب بود خواهرش برامون چایی ریخت خودش رفت تو یکی از اتاقا یکم ک گذشت من ب پسر گفتم ک دیر و باید برم گفت باشه من فکر کردم میریم از خواهرش خدافظی کنیم ولی بردتم تو یه اتاق دیگه در رو بست اولش ک بغلم کرد گفتم راحت نیستم و لطفا یکم فاصله رو رعایت کن بعد یهو پرتم کرد تو تخت من اصلا زورم بهش نرسید هر چقد التماسش کردم ولم نکرد و کار خودشو کرد حتی گوشیمم نمیدونم کی برداشته بود داشتم میرفتم ک گفت صبر کن برسونمت گوشیتم اینجاس گفتم بده گفت بدم همینجا ول میکنی میری رسوندم نزدیک خونه بعدم ک پیام داد ز زد جواب ندادم گفت اشتباه کردم ببخشید
الان داغونم حالم بده از وقتی اومدم دلم اشوبه یه لقمه نخوردم از حماقتم از ترسو بودنم متنفرم از خودم متنفرم
ب هیچ کسم نمیتونم چیزی بگم فقط اینجا نوشتم چیکار کنم حتی فکر خودکشیم میکنم