تو شهر غریبم،هیچکسو برای رفت و آمد ندارم
شوهرم ۱۳،۱۴ ساعت سرکاره
حتی تعطیلات رسمی
بچم ۶ سالشه،الانم که هوا آلودس
هیچ تفریح و مسافرتی نداریم تا تعطیلات نوروز
خیلی نسبت ب بچم حس عذاب وجدان دارم
این روزای بچگیش دیگه برنمیگرده
همش تنها،همش خونه
دارم دیوونه میشم براش
خودم تا جایی که تونستم بردم پارک و شهربازی
این فکرا دارن منو قورت میدن
خیلی حالم بده
هیچکسو برا گفتن این حرفا نداشتم
اومدم اینجا