فرض کنید یکی باشه بهتون از بچگی بدی کرده باشه یعنی هر کاری که از دستش بر اومده باشه رو انجام داده باشه که اذیتتون کنه شخصیتتونو خورد کنه و حتی دست به آسیب فیزیکی هم زده باشه ... طوری که وقتی یاد بلاهایی که سرتون آورده میوفتید حالتون بد میشه و تپش قلب میگیرید ... چطور فراموشش میکردید یا کنار میومدید؟ همش نشخوار فکری دارم راجب به اتفاقاتی که برام افتاده حتی تو خوابم میبینمش ... روانشناس هم کمکی نکرد
بچه های کنکوری تجربی عزیز خوشحال میشم کمکتون کنم ❤️ (سوالات درسی ،نه انتخاب رشته )
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بیا من کمکت کنم ببین دیروز تمام شد دیروز دیگه وجود نداره دیروز دیگه تکرار نمیشه دیروز انگار هیچ وقت وجود نداشته گذشت رفت به دیروز اصلا اصلا اصلا فکر نکن دیروز تموم شد دیروز رو تمام شده در نظر بگیر گذشته رو که کلا فاکتور بگیر بره فراموش کن بره