2777
2789

من و خانواده شوهرم توی خونه سه طبقه زندگی میکنیم حیاط مشترکه، چند روز بود بهشون سر نزده بودم شوهرم دیشب گفت برو یه سری بهشون بزن ، امروز صبح رفتم بالا دیدم مادر شوهرم و پدرشوهرم دارن باهم مرغ خورد میکنن ، سلام کردم ، فقط یه  سلام کردن بهم دیدم مادر شوهرم سرش انداخته بود پایین اصلا حرف دیگه ای نزد اخم کرده بود پدرشوهرم هم دنبال زنشه هرکاری اون بکنه اینم تکرار می‌کنه ، اونم محل نداد حتی نگفتن بشین من همینطوری سرپا مونده بودم با خواهر شوهرم حرف میزدم که اون بنده خدا تحویلم گرفت ولی لباس پوشیده بود داشت می‌رفت سرکار فقط با اون حرف زدم که خداحافظی کرد و رفت ، دیدم اینا همینطوری سرشون پایینه حرف نمیزنن باهام منم دیگه بدون هیچ حرفی اومدم پایین بخدا اون سری رفت شوهرم رو پر کرد زنت حیاط رو نشسته بود تا یک هفته اخم کرده بود توی صورتم الان که حیاط یا من یا شوهرم میشوریم نمی‌دونم دردش چیه ؟ شوهرم هم بهم میگه برو بهشون سربزن و کلا طرف خانوادشه نمیتونم چیزی بگم میره بهشون میگه شربه پا میکنه یا بامن دعوا می‌کنه که اونا هم سواستفاده میکنن 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

وا چرا بری بهشون سر بزنی

ما همسایه ایم و وقتی کاری داشته باشم میرم که سعی میکنم همونم تلفنی بهشون بگم

میشه برای خونه دار شدنمون یه صلوات بفرستی🥺هرکی فرستاد بگه برای حاجت دلش آیت الکرسی بخونم❤️
اگر داشتیم یه ثانیه هم نمی موندیم پیش اینا واقعا اخلاقشون یه جوریه

خانواده شوهر منم زیاد دخالت میکنن

خانواده من خیلی خوبن ولی شوهرم خوشش نمیاد زیاد در ارتباط باشیم همش خونه مادر خودشیم

من خودمم دل پاک و بی کینه هستم نمیتونم ادم بدی باشم و مثل خودش با خانوادش رفتار کنم 

اما سعی کن با سیاستی  دوری و دوستی داشته باشی

همیشه برای پیشرفت در هر شرایطی تلاش کنید 😊

وای ماام تو یه ساختمونیم متنفرمممم هر جا میرم میفهمه زنیکه انتظارش همیشه بالاس اولا زیاد میرفتم الان نمیرم چون دوس ندارم راحت نیستم خواهر شوهرم زایمان کرده بود اومد یه ماه موندمن هر روز نمیرفتم شوهرمو پر کرده بودن چرا زنت نمیاد اونم میومد میگف چرا نمیری پایین میفهمیدم اونا پرش کردن وگرنه شوهرم سرکار بود از کجا میدونست انتظار داشتن من ۲۴ساعته در خدمتشون باشم منم رو حرفم موندم گفتم اینجور راحتم هرموقع اوکی باشم خودم میرم زورکی نیس شاید کارای خودمو دارم من در کل یه جا بودن خیلیییی سخته شوهر منم تک پسره اصلا دیگ امکان نداره بریم بیرون از اینجا 


منم یک زمان نزدیک خانواده شوهرم بودم.یک مرتبه خواهر شوهرم اومد گفت ها فلان روز چرا در برای مادرم باز نکردی مامانم بهم زنگ زد که رفتم در خونشون در زدم اومده گفته کیه گفتم من در باز نکرده.منم قسم خوردم نفهمیدم بعد گفتم اولا حموم بودم دومم اینقدر دیوانه هم نیستم که بپرسم کیه و در باز نکنم خدا رو شکر خانوادم من رو اینجوری تربیت نکردن .بعد خواهر شوهرم جا خورد گفت منم گفتم فلانی نفهمیدم 

حتما چون سر نزدی ولشون بکن

من شیش هفت ساله عروسشونم هنوز باهاشون راحت نیستم ، حتی اگر گاهی اخلاقشون خوب باشه و اخم هم نکنن بری پیششون سر بزنی اخلاقشون خیلی جدیه و آدم های معاشرتی نیستن حتی فامیل هاشون هم نمیان 

توهم کم محلی کن هر کیو زیاد تحویل بگیری فک می‌کنه خبریه

محل ندادم اومدم پایین من اصلا تا مهمونی نباشه و مجبور نباشم نمیرم پیششون چون از اخلاقشون خوشم نمیاد جدی ان ، ولی شوهرم اصرار می‌کنه زشته برو سربزن

هیچی به شوهرت نگو انگار نه انگار،و کار خودتو بکن

نه اصلا بهش نمیگم چون طرف خانوادشه و اگر بگم و بفهمه کوچکترین مشکلی دارم  خودش بدتر کلا هر یه ثانیه میره بهشون سر میزنه و کلا تنها میمونم تو خونه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز