ببین من خونشون بودم کمک میکردم خواهرشوهرام زنگ میزدن چک میکردن که چقد کار کردم که ببینن راضی باشن یا نه. همه کار میکردم. هم عروسم همه کارا رو میکرد خواهر شوهرای مجرد می نشستن و میخوردن و دستور میدادن و ایراد میگرفتن.
داخل جمع فامیل، هم خودش و هم خونوادش رو مسخرهمیکردن و با بد رفتاری و بددهنی باهاش حرف میزدن. اونم فقط میگفت چشم. الان به نظرت چی شد؟ مستقل شد. همه چیز بارش کردن. باز میومد کاراشونو میکرد با دو بچه کوچیک بازم پشت سرش و جلوش همه چیز گفتن. یعنی فرق نداشت جدا بشه یا نشه اونا حرفشون رو میزدن. ولی ایشون رفت دنبال زندگیش و علایق خودش.
الان مشکلی پیش اومده که این عروسیشون باید وایسه جلوی یه نفر و سرپیچی کنه. نمیتونه فقط بلده بگه چشم. حالا خونواده شوهرش چون کارشون گیر مخالفت کردن عروس با اون فرد هست میگن چرا این نه نمیگه به طرف چه اخلاق بدی!
تا حالا نوکریشونو کرد و نه نگفت خوب بود از حالا بده. باز هم بدرفتاری میکنن. کسی که راهش اینه تو هر طور باشی کار خودش رو میکنه. تو اونجا باشی این اتفاقا بازم میفته و این در حالی هست که مستقل هم نشدی حتی.خودت آینده ت رو انتخاب کن!
این داستان هم عروس من که برات گفتم.
مادرشوهرم بعد از کلی نفرین و تهمت و حرف بارش کردن یه بار بهم گفت این دختر کارایی برام کرد که دخترام نکردن. البته که مادرشوهرت مثل این مادرشوهر که گفتم نیستن و ان شاء الله فهمیده هستن. بالاخره سوء تفاهم و کدورت بین مادر و دختر هم هست. برای همین سعیتون رو بکنید .