2777
2789
عنوان

رمان جدید

| مشاهده متن کامل بحث + 13685 بازدید | 1341 پست


پارت_796#  




یک‌ ضرب برگشتم و با خشم تو صورتش چشم چرخوندم.


-‌ تا حالا ندیدم، به زنی مثل تو نگاه کنه... وقتی بهت چشم داره، دیگه کور و کر میشه.


با دست طبقه‌ی پایین رو نشون داد:

- روزِ اول، ماها باید بیرون اتاق منتظرش بودیم تا اجازه‌ی ورود بده... ولی تو، از همون ساعت اول تو اتاق و رو تختش نشستی.


نزدیکم‌ شد و تو یه حرکت سریع، از بازوم نیشگونی گرفت، درد داشت... انگشتاش قدرت گاز انبر رو داره.


- هوا بَرت نداره هرزه... درسته ازت چیزی نفهمیدم، ولی به وقتش، میدونم چیکارت کنم... زنده زنده می‌کِشَمِش بیرون‌.


آخی گفته و بدنم رو از زیر دستش کشیدم. اشک چشمام جوشید.


- آبغوره نگیر، آرایشت به هم میریزه، تو ذوقش میخوره.


ضربه‌ی محکمی با مشت به پهلوم کوبید.

تو خودم جمع شدم و گریه‌م شدت گرفت.

تنها و کتک‌خورده و تحقیر شده....


تهدید مکن سینه مارا زِ جهنم

دریا زَدِه از خیسی باران نهراسد…


زهرِ خودش رو ریخت و رفت.

تمام اون لحظه‌ها و ساعت‌ها تو خودم جمع شدم. گریان سرم رو بالشت افتاد. انقدر اشک ریختم و با خدا حرف زدم که کم‌کم چشمام گرم شد. خوابی که‌ کاش هیچ گاه از آن چشم باز نکنم.


نمیدونم ساعت چند بود که با احساسِ  گرمایی کنارم، چشمام‌ رو باز کردم.

همه جا تاریک بود، کمی گیج بودم. یهو یادم اومد کجا هستم و با دیدن شخصی کنارم، هینی بلند کشیدم.


کشمیری کنارم خوابیده بود و با صدایِ من بیدار شد. گوشه‌ی تخت جمع شدم، تو تاریکی اتاق، صدای نفسای منقطعِ مهدخت تمومی نداره.


نیم‌خیز شد... تو تاریکی چشماش برق میزنه. خم شد و چراغ خواب کنارِ تخت رو روشن کرد.


دلم به حال خودم سوخت. من لایق این همه ترس و غم نیستم. من فقط عاشق بودم... عاشق.

بودم!! یعنی دیگه نیستم!


- بیدار شدی!

نفسی آزاد کرد و تو گلو خندید:

- تو این‌ ساعات پر التهاب، خبرای پایتخت شنیدن داره! وقتی اومدم خواب بودی، دلم نیومد بیدارت کنم. نترس‌ فعلا کاریت ندارم... الان اخبار پایتخت و شاه فراری بیشتر لذت داره.


کمی جابه‌جا شد. با ملافه ور رفت و با صدای آرومی ادامه داد:

- با خودم گفتم‌ بذار بخوابه... شاهدخت برا همیشه مالِ من شده... امشب نشد فردا شب و شبای دیگه.


پارت_797#  




لبخند خفه‌ای زد.

از بوی عطری که تو اتاق پخش شده، عق زدم و دست جلوی دهنم گرفتم تا نشنوه.

اشک به کاسه‌یِ چشمام هجوم آورد. چشمامو بستم و اشکام سرازیر شدن.


دستمو گرفت، باز هین کشیدم و خواستم از تخت پایین بیام که نذاشت...

- کجــا؟ بیا ببینم.


اشک و آب دهنم که با هم قاطی شده بودن رو قورت دادم... من‌و کشید سمت خودش... چه قدر بی‌کس بودم من!


- از امشب باید اینجا بخوابی... بیا کنارم دراز بکش.


سرشو رو بالشت گذاشت و دستِ‌شو دراز کرد کنارِ بالشت من و به بازوش‌ اشاره زد.

- اینجا...


- خواهش‌... میکنم... کا... کاریم نداشته باش، بذار... بذار برم.


نفسی از خشم آزاد کرد... گرمای نفساش، تو صورتم نشست. صورتی که از اشک خیس بود.

کلافه، بازوش‌ رو نشون داد:

- کشمیری یه حرف رو دو بار نمیزنه، گفتم بیا اینجا.


چاره‌ای نبود جز تسلیم شدن.

اشکِ چشمام رو با پشتِ دست پاک کردم و  سرم‌و کنارش گذاشتم. مثلِ یه غنچه‌ی پژمرده تو خودم جمع شدم. دستِشو گذاشت رو شکمم:

- گفتم آروم بگیر، کاریت ندارم.


اشکام تمامی نداشت و قلبم داشت از دهنم میزد بیرون. دستِشو از رو شکمم برداشت، بازومو گرفت و به زور بدنم رو برگردوند طرفِ خودش. چشمام رو بستم تا نبینمش.


- دیگه دلم نمیخواد گریه کنی، حیفِ این چشما نیست!


اشکِ چشمامو پاک کرد. چراغ خواب رو هم خاموش.

- برای جاودانه شدنِ چند نفر، خیلی‌ها باید بمیرن، شاه همیشه این جمله رو می‌گفت.


انگشتاش، از رو بازوم سُر خورد و رو شکمم نشست:

- این بچه هم یکی از اونایی هست که باید بمیره.


چشمام رو باز کردم.

- خواهش‌ میکنم...

نتونستم ادامه بدم و زار زدم، صدای گریه‌م، اتاق رو پر کرد.


دست روی سرم و موهام گذاشت.

- بخواب... فردا در موردش‌ حرف‌ میزنیم.


ولی من تا فردا دووم نمیارم.

- منم یکی... مثل... شمام، شاه... من‌و هم... بیچاره...


بیخیال التماس‌های من، تو هپروت بود:

- باید نوبتی بیاین پیشم، یه شب تو یه شب مهین مادر مُرده.

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

کسی میدونه رمزایستایعنی چینمیتونم وارداپلیکیشن همراه بانکم بشم رمزش یادم رفته

نه نمیدونم عزیزم

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
پارت_797# لبخند خفه‌ای زد.از بوی عطری که تو اتاق پخش شده، عق زدم و دست جلوی دهنم گرفتم تا نشنوه.اشک ...

بیچاره مهدختت 

ای سعید تو روحتتتت

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
ای بابا🥲

شرمندت شدم عزیزدلمم

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬

عزیزدلم امشب بازم پارت میذاری یا تموم شد؟

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
میزارم

مرسیییی قشنگمممم

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
دشمنت عزیزم خواستم چیزی بگیرم حالانمیتونم واردسیستمم بشم🥺

راستش ب اینچیزا وارد نیستم 

اما از بچهای اینجا بپرس شاید بلد باشن جوابتو بدن

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
خواهش گلم

اصلا تو اعلان هام میبینمت خوشحال میشم الان چندروزه کلا سایت میام تا ببینم شما پارت گذاشتی یا نه 

خیلییی ممنونم بابت وقتی ک میذاری😍😘

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز