#پارت_629
با دست سمت چپ رو نشون داد.
برقِ طلاهایی که به خودش آویزون کرده، حتی تو اون بوران چشم رو میزنه.
نصف صف به تبع حرفهای اون زن، از ما جدا شدن و رفتن سمت چپ حیاط.
یکی از دخترای جوون که توی قطار هم با بقیه درگیر میشد و دنبالِ شر میگشت، با صدای بلندی پرسید:
- هِی خانوم، سوا کردنی نیستا!!
آدامس تو دهنشو تف کرد بیرون:
- مگه داری گوسفند میخری پیری!! اینجام پارتی بازیه؟
زنِ میانسال که بعدها فهمیدم اسمِش مهینِ، عینک دودیشو بالای کلاه خزی زیباش گذاشت. نگاهی تو صف چرخوند تا صاحب صدا رو پیدا کنه. چشمای آرایش کردهاش رو تنگ کرد و انگشتی دور لبای پروتزی و برجسته و ماتیکزدهاش کشید.
با خشم نگاهی به صورتِ دختر جوون کرد، ابروهایِ نازُک و رنگ شدهیِ مهین با آرایشِ غلیظی که داشت، منو یاد عروسکای خیمهشببازی انداخت.
تغییر قیافهی خشمگین مهین، با اون لبخند چندش، حالم رو به هم زد.
- میخوایم برا ریاست و نگهبانا سوگلی پیدا کنیم.
با ناخنهای مصنوعی و لاکزدهاش به ساختمانی اشاره کرد که روش نوشته بودن (حرمسرا).
خندهاش کش اومد و به دخترِ نگاهی انداخت:
- تو با این قیافهیِ داغونِت، به دردِ معدن میخوری، نه من.
از میون صف، چند نفری خندیدن که صدای اعتراض دختر بلند شد:
- خفــه...
با عصبانیت تو صفها چشم گردوند:
- قیافهتون یادم میمونه، به وقتش براتون دارم.
صدا از کسی بلند نشد، اونایی که خندیدن سرها رو پایین انداخته و بین جمعیت گم شدن.
با شنیدن حرفایِ زنِ شیکپوش، پتو رو کشیدم رو صورتم تا کاری به کارم نداشته باشه... مگه قرار بر این نبود که این مجرما اینجا تربیت بشن تا دنبالِ اینجور کارا نَرَن!! اینجا که بدتر از بیرونِ.
قدِ بلند و کشیدهام توجه مهین رو به خودش جلب کرد. از روی سکو منو به زن بغل دستیش نشون داد و پایین اومد. چند نفر رو کنار زد و اومد روبهروم وایساد.
- مگه نشنیدی گفتم قد بلندا و خوشگلا اون طرف وایسن.
ضربان قلبم کند شد. آبی تو دهن نداشتم برای قورت دادن... از طرز حرف زدنش متنفر شدم، اونم تو اولین دیدار، با چنان عشوه و افادهای دستاش رو تکون میداد و لباش رو غنچه، که دل همه رو میبرد.
با خشم به چشماش زُل زدم:
- میخوام رئیست رو ببینم، منو ببر پیشِش.
با تعجب و چشمانی گرد نگام کرد:
- اوه اوه اوه، چته؟ افسار پاره کردی!!
به بقیه اشاره کرد:
- اول باید برین حموم، تَرگل وَرگل بشین، مَشاطهها آرایِشِتون کنن، بعد.
برگشت و با صدای بلند و بدون خجالت ادامه داد:
- شب میبرمتون پیشِش، اگه دندونِ طمعش پیش یکیتون گیر کرد تا صبح...
گفت و گفت، همه رو گفت.
نگهبانها با نیشِباز نگاهمون کردن.
ترجیح دادم گوشام کر باشه و چیزی نشنوه.