خواب دیدم منو خواهرم و دوتا عمه هام میخوایم بریم کربلا
خواستم از خونه بزنیم ببرون که بارون شدیدی زد ولی بارونه خیلی قشنگ الان که دارم مینویسم تصورش میکنم قطرات بارون خیلی قشنگ میومد پایین
بعد گفتن امروز نمیریم فردا میریم کربلا
بارون که تموم شد اسمون خیلی خوشرنگ شد و ابرهای خوشهای تو اسمون بود من محو آسمون شدم گفتم چه آسمون قشنگی شد
بعد که رفتیمکربلا یکی داشت میومد از کربلا اومده بود یه برگه داد دستم توش یه شعر درمورد دلتنگی برا امام حسین نوشته بود و بیدار شدم