دخترا شبتون بخیر ، گفتم ی خاطره واستون تعریف بکنم مربوط به ۴ و نیم سال پیش الان مال دیگه زن و شوهربم عقد کردیم چند ماهه ، خوب برمیگردیم به ۴ و نیم سال پیش که من ی دختر سینگل بودم و مشغول دبیرستان خودم بودم و مثل بقیه دبیرستانی ها یکم درس میخوندم با خانواده وقت میگذروندم و... تا اینکه با ی عاقا پسر جنتلمن😭😭 آشنا میشم که کیلومتر ها از هم دور بودیم ، مثل بقیه پسرا فکر میکردم میخواد چند صباحی وقتشو باهام بگذرونه بخاطر همین خیلی باهاش دعوا میکردم میگفتم این پسرا موندگار نیستن دل نبند خلاصه ۱ سال کامل بصورت لانگ باهم در ارتباط بودیم لانگ هم یعنی نه فقط پیام و زنگ صوتی نه ، ساعت ها تصویری صحبت میکردیم در کنار صوتی و پیام تا ۱ سال میگذره و اولین دیتمون بعد یکسال داخل فصل پاییز و نم نم بارون و برگای دخترا بود 🥺 فصل آبان
اومد همو ببینیم با کلییی استرس بودم که نمیدونستم چیکار بکنم و... اومد با ی دسته گل و ی جعبه کادو ، تازه در ماشین رو هم واسم باز میکردااا😭😭 حتی هنوز که هنوزه در باید واسم باز بکنه اگه خودم باز کردم میرینه بهم قوبونش بشم😂😂🤍 خوب سوار ماشین شدیم و گفت عصرونه یا کافه🤣🤣 گفتم کافه🤣 گفت باشه چون من عصرونه میخوام هم میریم کافه هم رستوران گفتم اوکیه بریم
رفتیم و دیگه خاطرات خوشمل ساختیم و شب که خواستم برگردم خونه ی سوال قبل پیاده کردنم دم خونمون ازم پرسید
گفت دوست نداشتم تایم دیتمون بخوام با سوال و اینها بگذرونم گفتم الان که میخوای بری ازت بپرسم
گفتم بپرس مشکلی نیست ، گفت این انگشتر که دستته طلاهه؟ گفتم نه این رنگ ثابت از ی سایتی داخل اینستا سفارش دارم گفت خیلی دوستش داری ؟ گفتم عاشقشم کلا انگشتر ها این مدلی خوشم میاد و یادممممم نمیره فقط یک جمله که بهم گفت این بود ، قول میدم طلای همین انگشتر میاد داخل دستت😭😭😭😭🤍🤍
خنده از سر ذوق کردم 🤣🤍 گفتم ایشالا
این دیت هامون دیگه شروع شدن هر چند وقت یکبار تا سال سوم رابطمون
که من دیدم بهم گفت ی خبر واست دارم گفتم چی گفت من واسه مهمترین کار زندگیم پولم جور شد گفتم چه کاری گفت یچیزی بعدا میفهمی هرچی اصرار کردم بهم نگفت
تا یکی دو هفته بعدش که اومد همو ببینیم
مثل همیشه رفتیم رستوران و بعد رفتیم یکم قدم بزنیم
دیدم همش سوال راجب ازدواج با خودش میزد و از خودش برام میگفت و اینها هی میگفتم خدایا چه خبره داخل دلم میگفتم
تا دیدم همین که ی صندلی پیدا کردیم بشینیم دیدم برگشت رو به روم زانو زدددددد و همون انگشتری کهههههه میخواستممممممم طلاشو واسمممممم ساخته بود 😭😭😭😭🤍بهم گفت قبول میکنی تاج سرم بشی😭😭😭🤍🤍منم جیغ داد همونجوری زانو زده بغلش کردم گفتم غیر از این چیزی نمیخواااممممممم بله بله که قبوله و انگشتر کرد دستم و بلند شد بغلم کرد و تابم داد و اینها
😭🤍 این خواستگاری اصلیش بود که ببینه خودم چی میگم بعد هم با خانوادش اومدن نامزد کردیم یکسال نامزد بودیم و الان چند ماهه عقد کردیم 😭🤍 عکس انگشتر رو هم گذاشتم واستون 😭🤍🫂 کلی خاطره و داستان از لحظه های. عاشقانه گرفته تا بحث و دعوا داریم اگه خواستید بگید براتون بزارم