هرباری که ما رفتیم خودمون بهش گفتیم میخوایم بیایم ناهار یا شام...یه بار بهش گفتم میخوایم بیایم رفت ماهی گرفت ولی اینقدر گفت ماهی گرونه نصف حسابمون رفت برا ماهی نداریم بخریم خیلیی بهم برخورد...یه چیز دیگه هیچ وقت نمیاد خونم وقتی که میاد همش اخم میکنه
چرا مادرا این طوری شدن؟همه آسون مثل هم شدن انگار از بچه اشون طلب دارن .خونه پدر مادر که دعوت نمی خواد هر وقت بخوای میتونی بری بهشم بگو سخت نگبره که بخواد اعتراض کنه.منم از این داستانا دارم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من امام رضایی ام🌹🌹🌹دل من گم شد اگر، بسپارید امانات رضا... و اگر از تپش افتاد دلم ببریدش ملاقات رضا... از رضا خواسته ام بگذارد که غلامش بشوم همه گفتند محال است ولی دلخوشم من به محالات رضا(علیه السلام)
پدرم مهربونه ولی مامانم میاد اخماش تو همه حتی جلو شوهرم خجالت میکشم از رفتارش
چی بگم نمیدونم حکمت این داستان ها چیه آدم فکر میکنه کار اشتباهی کرده اینجور میکنن ،مادر منم با شوهرم خوب بود ،البته همه عمه ها برادرزاده اشون و دوست دارن ولی با من اوکی نیستن هیچ کدوم 😁
من امام رضایی ام🌹🌹🌹دل من گم شد اگر، بسپارید امانات رضا... و اگر از تپش افتاد دلم ببریدش ملاقات رضا... از رضا خواسته ام بگذارد که غلامش بشوم همه گفتند محال است ولی دلخوشم من به محالات رضا(علیه السلام)
والا من خالم جونشو برا دختراش میده هر چی میخره برا دختراش و نوه هایش میگیره ولی مامانم اصلا
مامان منم اینجوریه عادت کردم
من امام رضایی ام🌹🌹🌹دل من گم شد اگر، بسپارید امانات رضا... و اگر از تپش افتاد دلم ببریدش ملاقات رضا... از رضا خواسته ام بگذارد که غلامش بشوم همه گفتند محال است ولی دلخوشم من به محالات رضا(علیه السلام)