ما یه اکیپیم. پنج نفریم
وقتی میریم دانشگاه همیشه وایمیستیم تا بقیمون بیان و با هم میریم سر کلاس همیشه.
امروز دوستام برای من واینستادن و چهار تایی رفتن سر کلاس و من تنها رفتم
در حالی که من همیشه صبر میکردم تا اونا بیان و هیچوقت نشده بود تنها برم.
رفتم سر کلاس رو صندلیا نشسته بودن و رو یه صندلی کیفشونو گذاشته بودن، حس کردم برا من جا گرفتن رفتم اونجا و نذاشتن بشینم گفتن برا کیفمونه برو یه صندلی برا خودت بیار.
منم دیگه نرفتم و رفتم اونور کلاس تنها یه گوشه نشستم.
استاد اومد کارمو ببینه ولی لپ تاپم که شارژش داشت تموم میشد خاموش شد و پریزای کلاسم دوستام گرفته بودن
به دوستام گفتم بچه ها اگه لپ تاپتون یه مقدار حداقل برا نیم ساعت شارژ داره میذارید من لپ تاپمو بزنم به برق که کارمو به استاد نشون بدم.
همشون گفتن نه ما هیچ کودوممون لپ تاپمون شارژ نداره.
و من خیلی خودمو کنترل کردم.
ولی یه کم بعد پا شدم رفتم پشت دانشگاه و تا یک ساعت فقط گریه کردم.
تا امروز صبح با هم خوب بودیم نمیدونم چرا همشون یهو اینجوری شدن باهام.
بعد میگم شاید حواسشون نبوده. بعد میگم چه طور من همیشه حواسم به همشون هست و اونا همشون حواسشون به همدیگه بود ولی به من نبود؟ 🥲