خیلی وارد مسائل مردونه شوهرم شدم

بیخیال باش بگیر به یه ورت

این چیزارو بسپار به شوهرت

عزیزم انگار منو گفتی دقیقا تا دوماه پیش منم همینطور بودم جوری که خواهرام اسممو گذاشته بودن حسابدار میگفتن همش کاغذ خودکار دستته در حال حساب کتابی شوهرم هی عصبی میشد.انگار خودم از این وضعیت زده شدم یکباره همه چی رو کنار گذاشتم تازه شوهرم یکی دوبار بهم گفت قسطم عقب افتاده قرض فلانی رو چطور بدم من یه لبخند زدم گفتم خدابزرگه و بیخیال بودم بعد خودش یه روز گفت آفرین اینجوری دوست دارم باشی .اتفاقا منم اعصابم خیلی ارومتره اینطوره مگه دیوانه ام کلی حرص و جوش بزنم آخرشم آقا بگه بیخود