هفت سال قبل موقعی ک ۱۷ سالم بود تصمیم گرفتم طلاق بگیرم ؛ بطور خلاصه وار خصوصیات کلی همسرم : دائم از نامزد قبلیش میگفت و گریه میکرد و از این میگفت ک واسش بهترین لباس و طلاها و آیفون و آخرین مدل گوشی خریده بود و دختره انگشتش رو پشت ویترین میذاشت رو لباسای گرون قیمت این سریع میخریدم واسش ولی دقیقا همون تایمی ک من زنش بودم و اینارو برام تعریف میکرد واسه من یه جفت جورابم نمیخرید ؛ هیچ پولی نمیداد؛ واسه خونه گوشت و برنج نمیخرید ؛ میوه ک اصلا نمیخرید وام ازدواجمم ازم گرفت ؛
لباسشویی رو کسی رو نمی آورد تنظیمش کنن با دست میشستم ؛ از اولین باری ک بهم نزدیک شد مثل وحشیا اومد سمتم ن بوسی ن بغلی ن عاطفه ای فقط کارشو میکرد بعد پشتشو بهم میکرد میخوابید .. همش از بچه ی پسر میخواست میگفت دلم میخواد مردم بگن سریع ازدواجم کرد بچه دار شد ؛ شب عروسیم کیف پولم ک پر بود از پولایی ک زن داییام و عمه هام دادن بودن برد همه اشو داد ب مامانش ؛ منو میبرد قاچاق مأمورا بهش شک نکنن از فردای عروسیم منو میبرد قاچاق ؛ فردای عروسیم یه سیرابی آورد گفت تمیزش کن بپز بخوریم تمیزش کردم ؛ هیچوقت نمیگفت دوست دارم هیچوقت بهم محبت نمیکرد هیچوقت سعی نکرد بشینه دقت کنه ببینه چی دوس دارم چی دوس ندارم ؛ حتی یه ۱۰ دقیقه وقت نمیذاشت من حرف بزنم اون گوش کنه ولی اون حرف میزد من ساعت ها گوش میکردم و دلداری میدادم و همدردی میکردم ؛ بیرون میرفتیم آبم نمیخرید طوری ک یه بار مامانم از یه شهر دور برا اولین بار اومد باهامون رفت بیرون منم یواشکی کارتمو دادم دستش گفتم ببرمون شام کبابی ( تو دلم گفتم بذار مامانم خیالش راحت شه بگه دامادم با درک و فهمه ) آخه تایم شام بود یواشکی ام کارتمو داد غرور این نشکنه موقع حساب کردن سریع ب کبابی گفته بود موجودی حساب این کارتو بده!!!
از یه طرفم منو میبرد قاچاق برگشتنی پول رو میذاشت جیب پدرش ک طبقه ی پایین خونه ی ما زندگی میکرد..
روز عروسیمم خواهراش وسط میرقصیدن سره منو یه پارچه ی خیلی ضخیم وسط تابستون انداخته بود دو ساعت تموم زیر اون موندم میگفت بذار بگن باغیرته... تو اون چند ماهی ام ک باهم زندگی کردیم همش بابام پول واریز میکرد میوه و پنیر و خرما و خوردنی میخریدم.. حالیش نبود چیزی واسه خونه بخره!!! اصلا ب خودش زحمت نمیداد از کارتش چیزی خرج کنه
میدونین الان ک ۷ سال گذشته هنوزم نمیتونم یه دلیل پیدا کنم و بگم چون فلان محبت رو فلان تایم کرد خوشبخت بودم باهاش یا خیلی مرد خوبی بود!!! چون اصلا نبود💔
خودشم میگفت بچه دختر باشه سقط کنیم من ب بابام میگفتم وقتی تو سونو دیدی خواهرام دخترن چرا سقط نکردی بهم میگفت ماست بخور پسر بشه همشم دست منو میگرفت از جلوی نامزد قبلیش رد میشد ک حرصش بده
بنظرتون کس دیگه ای بود با این مرد میموند؟
بنظرتون الان ک ۷ سال از طلاقمون گذشته فهمیده چقد تو اون زندگی مشترک ب من ظلم و ستم داد؟ یا هنوزم فک میکنه مشکل از من بودم ک طلاق گرفتم ازش؟ خوشی زد زیر دلم؟