ما همسایه مادر شوهرم بودیم جای دیگه بخاطر ساخت خونه خونه اجاره کردیم یکسال بعد ما مدام در حال رفت و امد بودیم
یبار من کار داشتم نرفتم خونه مستاجری مون همسرم رفت
بعد مادرشوعرم به بهانه دکتر رفت خونه ما جاریمم دعوت کرد حالا جاریم دشمن خونی من بود چند سال فقط هدفش بهم زدن زندگی من بود.حتی باشوهرش سر رفتار عادی مادرشوهر با من دعوا میکرد تهمت و دروغ و... پشت سرم میگفت و مادرشوهر با اطلاع از همه اینا بازم دعوتش کرد خونه من و ازش دعوت و پذیرایی کرد. صبح روز بعدش که رفتم خونه دختر جاری اومد گفت اره زن عمو مامانم دیشب اومد اینجا نشست شامم قورمه سبزی خوردیم
به مادرشوعر گفتم انکار گرد گفتم چرا دروغ میگی بچه خودش گفت طلبکار شد که حرف میکشی از بچه منم گفتم بیخود کرد ک اومد و اوردیش
خلاصه جاری زنگ زد ک زن ولویی علی(مثلا شوهرم علی) زیر دخترم را کشید و اینو گفت. دقیق صداش میومد منم گفتم هرچی میگی سوزته ک دستت رو شد بگو بلکه خنک شی از اونور مادرشوهر خیت شد گفت میخام برم خونم. گذشته ولی هیچوقت بدی های مادرشوهرم رو فراموش نمیکنم