امروز با شوهرم سرریز الکی بحثم شد با سیلی زد از گوشم و دستمو گرفته بود از خونه مینداخت بیرون.دید بچه ها گریه میکنن بیخیال شد.خانواده ایم ندارم که پشتم باشن بخام زنگ بزنم به بابام بگم.بنظرتون چیکار کنم که ادب بشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یه بار زنگ زدم گفتم ،بابام گفت حتما تقصیر توا که میگه برو از خونم بیرون
خو کلا باباتو ول کن 😅
ن جدی اونا انقدر مشغله دارن و خسته از عمری ک کردن و زندگی ای ک گذروندند ، ک دوس ندارن واقعا خب بچه هاشون مشکلی داشته باشن . میگن دیگه پسرمون یا دخترمون ازدواج کرده ذهن مون درگیرشون نباشه خیال مون از زندگی شون راحت باشه
از طایفه نوریم، ما تیره نمیمانیم. آواز غم دل را با قهقهه میخوانیم. اگر هزاران بار دیگر به دنیا بییام ،هزاران بار دیگر و با هزاران زخم از پا در آیم ، و هزاران حق انتخاب داشته باشم ،اگر از من بپرسند عشق یعنی چه هزاران بار فریاد خواهم کشید وطن. به قول عزیز قلبم انسان بدون آزادی هیچی نیس❤❤