پدرم آدم خیانتکار و بداخلاق خودشیفته انواع اختلالات روانیو داره لجباز و مغرورم هست و بشدت خودمختار و زیربار هیچ حرف حقی نمیره زورگو و ظالم هم هست اصلا حمایتگر نیست و کلن با مامانم مشکل داره سر همین چیزا از بچگی افسردگی حاد گرفتم الان تو نوزده سالگی باید چندین قرص اعصاب بندازم تا بتونم به زندگی ادامه بدم
حال دلم اصلا خوب نیست نمیدونم باید چیکار کنم،چه از لحاظ کار کردن چه از لحاظ کلامی و همه جوره پشت مامانم وایسادم خیلی تنهام جز خدا کسیو ندارم مادرم هیچ فرقی با بی سرپرست ها ندارع منم با یتیما هیچ فرقی ندارم خیلی خدارو صدا میزنم دیگه کم آوردم دارم فرسوده میشم تو نوزده سالگی حال دلم خیلی خرابه اصلا خوب نیستم ولی پیش مامانم حسابی خودمو قوی نشون میدم یه وقت روحیه اش بهم نریزه چون مریضه و نباید فشار روحی داشته باشه
متوجه خیانت های جدید بابام شدم با یه زن خراب که تو منطقمون معروفه به خراب بودن ر.ابطه داره و زنه اهل جادو جنبله، دیگه خسته شدم از دست بابام و کاراش مادرم نمیتونه طلاق بگیره اصلا، شرایط نیست، دیگه کم اوردم