اسی بیخیال چند ماه بوده
چند سال بوده و بهم خورده
از اول هم تو بیشتر دوسش داشتی هوا برش داشته فکر کرده خبریه
قوی باش
چیزی که زیاده پسر
من کلی تلاش کردم تا راضی بشه ک باهم باشیم یک هفته هر شب چند ساعت تلفنی حرف زدیم هرشب من چقدر شوق داشتم تا اینک دیشب گفت داره از کار میره من اینو ک گفت دنیا رو سرم خراب شد گفتم بیا بیرون ببینمت همین الان ساعت ۲ و نیم شب بود. ماشین داداشم برداشتم رفتم نزدیک خونشون سوار شد اولین بار بود از فاصله نزدیک میدیدمش همش تو کار دیده بودمش ققط نشست تو ماشین من حالم خوب نبود دست و پام میلرزید گفتم خودت بشین ؛ نشست ی کم ددر زد گفتم چرا داری میری گفت برای پیشرفت و ما دیگ همو نمی‌بینیم گفتم نبینیم زنگ تماس پیام همو بازم می‌بینیم گفت نه باید تمومم بشه گفتم نه تروخدا نکن نه نه من تازه پیدات کردم نکن گفت نه نمیشه من هزار بار گفتم نه نه نکن ولی قبول نکرد دستاشو گرفتم گفتم نرو خواهش میکنم ولی گفت نمیشه نمیتونم لحظه آخرم بغلش کردم دلم میخاست دنیا همونجا متوقف میشد و بعدم رفت و من دیدم ک جانم میرود
خدا از هیچکدوم از بنده هاش متنفر نیس عزیزم هممون رو یه اندازه دوست داره اما اتفاقاتی که برامون میوفته یا امتحان زندگیه یا تاوان عمل خودمون سعی کن بهش نزدیک تر بشی تا خودش قلبت آروم کنه قلب آدم خونه خداست مطمئن باش نمیزاره خونش شکسته بمونه وقتی بهش نزدیک بشی دردات درمان میکنه من سختیرین و بدترین بلاها رو تجربه کردم اما همیشه بهش توکل کردم اونم تنهام نزاشته هیچوقت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
19 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز