اسی یعنی هیچ وقت حس دوست داشتن به همسرت نداشتی؟ خب چطور تونستی باهاش ازدواج کنی؟ فک کنم یه مقدار دوستش داشتی، یکم فکر کن
شما نباید ازدواج میکردی شوهرت حق داشت با زنی ازدواج کنه که حداقل پای عهد و پیمانش بمونه اون بچه هم حق داره که ناخواسته اومده تو این دنیا....من دوستم با شوهرش مشکل داره یه دختر داره به اسم پرارین عشق سابقش که هر دومون مثل هم تو دانشگاه عاشق شدیم تو اینستا پیداش کرد گفت بهش با خانمش مشکل داره دوستم رو میخاست دوستم هم با وجود علاقش باز گفت نه برو من دیگه دوست ندارم من و دوستم با هم سال۸۱ عاشق شدیم و سال۸۳ جدا شدیم خیلی خاطره خوش داشتیم چون بخاطر رشته تحصیلی مون که عملی بود با همکلاسیامون سفر حتی شمال هم رفتیم اونقدر خاطره خوش داشتیم....ولی اون زمان تموم شد الان ما چهار تا چهار زندگی مشترک و فرزند داریم و باید پای عهدمون بمونیم اگه نمونیم نامردیه ما اگه نمیتونستیم زندگی مشترک تشکیل بدیم نباید ازدواج میکردیم که یه نفر رو بدبخت کنیم این بی انصافیه
زندگیمو بخاطر اون نمیخوام ب هم بزنم من از روز اول ب همسرم گفتم برو من دوستت ندارم اما نرفت ی بچه ام گذاشت رو دستم اما همسرم از زندگی با من عذاب میکشه دوست دارم بره پی خوشبختیش منم تنها با بچم زندگی کنم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز