2777
2789
عنوان

تجربه کاملم از زندگی پس از زندگی

277 بازدید | 25 پست

اللهم عجل لولیک الفرج 💕 💕 💖


همه تجربه رو توی تاپیک قبلی نگفتم و گفتم نصفش بمونه برای برنامه زندگی پس از زندگی ولی دوستان  گفتند معلوم نیست کی دوباره برنامه شروع به پخش بشه و دعوت بشی  و همین الان تعریف کن

این تجربه اولم هست من در عرض دو ماه دو تا تجربه برام اتفاق افتاد و دلیل اینکه دوبار مرگ رو تجربه کرد این بود به خاطر مشکلات زیادی که داشتم همیشه از خدا مرگ رو میخواستم و قسم میدادم که منو از دنیا ببر ،بیماری قلبی دارم و یک روز ظهر همینطور که داشتم گل ها رو آب میدادم قلبم شروع به درد کرد و تنها بودم و سریع خودم رو به تلفن رسوندم و به اورژانس زنگ زدم و اومدن منو با خودشون به بیمارستان بردند و زمانی که منو روی تخت گذاشتند دردم خیلی بیشتر شد و تخت کناریم متوجه شد از چهره ام و دیگه چیزی نفهمیدم،ولی بعد فهمیدم اونقدر گیج بوده دکترها رو صدا نکرده

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



تعریف کن عزیزم عاشق این سبک تجربه هام 

من دوام آوردم، بازهم دوام می آورم                                                ولی دلم میخواست معنی زندگی ام                                               چیزی بیشتر از دوام آوردن باشد 

توی یک راهرو خیلی کم نور  ایستاده بودم که جنازه‌‌ی خودم رو روی تخت می‌دیدم و تعجب از این که اون شخص چقدر شبیه به من هستش اون لحظه نمی‌دونستم که از دنیا رفتم فقط دنبال این بودم که بفهمم کجام و اون جسد کیه دقایقی گذشت تا یک خانمی از خدمات بیمارستان وارد راه رو شد

رفتم نزدیکش بهش گفتم سلام خوبی  ولی بدون اعتنا گذر کرد و ازش ناراحت شدم اعتنام نکرده به جنازم که رسید به اون خیره شد و سریع برگشت و از راهرو خارج شد علائم حیاتی دیده بود خواستم بدونم دنبالش که بگم اینجا کجاست ولی نمی‌تونستم بیشتر از چند متر از جسد دور بشم گیج شده بودم و قدم میزدم و فریاد می‌کشیدم

چند دقیقه بعد خانم با بچه های احیا، همراه با وسایل پیش جسدم برگشتن دکتر بالا سر جنازم رفت یک شوکر رو شارژ کرد و به بدنم زد ولی اثری نکرد برای بار دوم هم همین کار رو کرد ولی فرقی نکرد

 بعد از چند دقیقه از حرکات دستش فهمیدم که به پرستار می‌گه دیگه کار این تمومه و رفتنیه داشتن برمیگشتن برن که همون خانم خدماتی با اصرار از دکتر خواست که یک بار دیگه امتحان کن و یک لحظه دیدم از سمت چپم یک نور به اندازه یک نقطه ظاهر شد و شروع به بزرگ شدن کرد تا قطر نقطه نور به پنج شش متر رسید

یک نیرویی منو به سمت تونل نور سوق می‌داد و مکش خیلی قدرتمندی داشت

رنگ تونلِ نور یک رنگ خاصی بود که تا حالا جایی ندیدم کمی رنگ آبی و سفید ولی رنگ طلاییش خیلی خاص بود و نمیشه وصف کرد

و یکدفعه از داخل نور صدای پیرمردی رو شنیدم که می‌گفت خراب کردی سمیرا، سعی کن که برگردی و یکدفعه کل زندگیم جلوی چشمم ظاهر شد و دیدم

 در این حین کل زندگیم جلوی چشمم ظاهر شد از آسیبی که به خودم زده بودم و اینکه چطور جسمم رو خرج کارهای بیهوده و به گناه آلوده کرده بودم از خوردن خوراکی‌ مضر گرفته تا بقیه که بهم الهام می‌شد که چرا در حق جسم خودت این همه ظلم کردی!؟

چرا از زمان و عمری که خدا بهت هدیه کرد استفاده نکردی؟ ولی من ساکت بودم و حرف نمیزدم حس خجالتم اونقدر زیاد و شدید بود که وصفش غیر قابل تصوره به حدی که هر وقت یادم میوفته ناخودآگاه حالم خراب میشه

 بهم فریاد زده میشد که چرا از راه درست برگشتی (نماز و روزه هام رو از سن تکلیف شروع کردم و کم کم ترک کردم همه رو و شوخی‌های بیخود با دیگران، مسخره کردن دیگران، غیبت‌های بظاهر بی اهمیت که همش ثبت شده بود دروغ‌های مصلحتی که همش گناه کبیره شد برام و ..

 اون لحظه کاملا فهمیدم که نباید این کارها رو انجام می‌دادم ولی دیگه خیلی دیر بود حتی بوق زدن بیخودی تو خیابون هم ثبت کرده بودن چیزهایی که اصلا براش اهمیت قائل نمیشیم،

 برگردیم به اون لحظه‌ای که از پشت نور صدا اومد که سمیرا خراب کردی، سعی کن که برگردی

بعد از شنیدن این جمله خیلی مستأصل شدم. ترس کل وجودم رو گرفت اونجا بود که فهمیدم مردم پیش خودم گفتم من که فوت شدم، پس چطوری سعی کنم که به دنیا برگردم مستأصل و سراسیمه متوجه جنازه خودم شدم و بالاسرش رسیدم

 تیم احیا هنوز بالاسر جنازم بود و درحال شارژ شوکر برای امتحان سومین بار سومین شوکر هم زدن ولی هیچ اثری نداشت و من ناامید شدم،با اون چیزهایی که نشونم دادن، اون صدا و اینکه از تیم احیا هم کاری برنمی‌اومد منو بیشتر می‌ترسوند

 وقتی به جنازه خودم بیشتر دقت کردم دیدم لباسی مشکی که همیشه برای عزاداری محرم می‌پوشیدم تنش بود. با اینکه اون پیراهن رو چند سال پیش انداخته بودمش دور

 منتظر بودم که باز به جسدم شوکر بزنن که برگردم ولی از چهره همشون فهمیدم تیم احیا منصرف شده بود به خدا التماس می‌کردم که منو برگردون تا جبران کنم سر پرستار و دکتر داد میزدم و التماس میکردم که یکبار دیگه امتحان کن کل وجودم داغ شده بود انگار که نزدیک آتشی خیلی داغ وایستاده‌ بودم

 باز هم با خواهش و التماس همون خانم پرستار، دکتر حاضر شد یکبار دیگه شوکر شارژ کنه و بزنه ولی از چهره اش متوجه شدم که از دست اون خانمه عصبانی شده بود یکبار دیگه شوکر رو شارژ کردن تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید تا شاید بتونه کمکم کنه بردن نام امام زمان بود

 مدتی بود ارادت خاصی به ایشون داشتم بیشتر از هر امامی باهاشون احساس نزدیکی میکردم و نمازشون رو هر روز میخوندم همزمان با زدن شوکر چهارم نام یا صاحب الزمان رو فریاد زدم و در یک آن به حالت مکش به جسمم برگشتم و درد شدیدی همه وجودم رو گرفت دردی که تصور نداشتم اینقدر زیاد باشه وقتی برگشتم کسی رو نمیشناختم. ولی رفته رفته حافظم برگشت

‏وقتی از دنیا رفته بودم به خانوادم زنگ زدن که به بیمارستان بیان ولی نگفته بودن مردم. دقیقا زمانیکه اونا رسیدن منم برگشته بودم و در قسمت اورژانس بستری بودم از اون روز به بعد سمیرایی دیگر متولد شد و همه میدونند نسبت به قبلم ۱۸۰ درجه تغییر کردم


و این چند خط رو هم توی ذهن همیشه بسپارید 


غیبت را رها کنید زیرا گناهانی مانند کوه دارید 

غیبت کننده خودت را ببخش زیرا که نیکی هایش را به تو بخشیده است 

نمازی بخوان که با تو وارد قبرت شود 

به یاد داشته باشید کلمات شما را فرشتگان مینویسند 

و یک صلوات هم برای تعجیل در ظهور بفرست💖💕

اللهم عجل لولیک الفرج 💖💕

‏وقتی از دنیا رفته بودم به خانوادم زنگ زدن که به بیمارستان بیان ولی نگفته بودن مردم. دقیقا زمانیکه ...

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 

عزیزم خوشحالم برات بابت فرصت دوباره ای که در اختیارت گذاشته شده و قدرشو میدونی مرسی که تجربتو در اختیار ما گذاشتی تا درس بگیریم 💗

من دوام آوردم، بازهم دوام می آورم                                                ولی دلم میخواست معنی زندگی ام                                               چیزی بیشتر از دوام آوردن باشد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز