سلام به همگی من یه پسر چهار ساله دارم که سفید هست خیلی دلم دختر میخواست کلی نذر و نیاز کردم خدا بهم یه دختر داد الان ۵۰ روزشه ولی برعکس پسرم وقتی بدنیا اومد خیلی پرموووووو بود یعنی خیلی صورتش پر و سبزه بود در صورتی که خانواده ی شوهرم همه بور و چشم رنگی هستن ولی من یه داداش دارم که خیلی سبزه هست همه بهم میگن مثل اونه و الان هر کی میبینتش بهم میگه زشته و چرا اینجور شده و مثل پسرت قشنگ نیست خداشاهده کارم شده فقط گریه اصلا نمیذارن لذت ببرم از دخترم البته الان موهاش کمتر شده و خیلی روشن تر شده ولی بازم اینجور میگن
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
میخوام برم متخصص اعصاب و روان میگم شاید افسردگی بعد زایمان باشه چون اینجور پیش برم مطمئنم میشکنم از ...
اره کار خوبی میکنی ،داری خودتو نابود میکنی ، بچه دومته تجربه بیشتری داری و باید لذت بیشتری ببری از تک تک لحظات دخترت ،سر بچه اول چون بی تجربه ایم زیاد متوجه نمیشیم و بیشتر درگیر بزرگ کردنشونیم ،حتما برو
اسی من باردار که شدم همش میگفتم خدایا یه دختر میخوام مثل سیندرلا ،بچه بدنیا اومد بقدری دخترم خوشگل ...
خدا دخترتون حفظ کنه عزیزم و بختو اقبالش هم قشنگ باشه مثل صورتش
بیشترین چیزی که باعث شد دخترمو اینجور ببینن از دوران بارداریم بود که دوتاخواهرشوهرام خواب دیدن یه دختر خیلییی قشنگ و چشم رنگی و تپلی دارم بعد که دیدنش گفتن راسته که خواب زن چپه و ازونجا دیگه شروع شد حرف و حدیث
حالا مگه چشم رنگی و سفید یعنی خشگل؟اتفاقا خیلی از چشم رنگی ها سفیدا بی نمک هستنآدم دوست نداره نگاه ...
اونایی که همشون بور و چشم رنگین ازشون توقع دیگه ای نداشته باش چون خودشون رو خوشگل ترین میبینن ولی از اقوام خودم بیشتر ناراحتم که بهم میگن حتما شوهرت ناراحته مثلشون نشده
خدا دخترتون حفظ کنه عزیزم و بختو اقبالش هم قشنگ باشه مثل صورتش بیشترین چیزی که باعث شد دخترمو اینجو ...
ایشالا همه بچه ها عاقبت بخیر بشن ،حالا دختر من خوشگل شد خواهر شوهرم چشم نداشت ببینتش ،اجازه نمیداد مادر شوهرم بهش محبت کنه دعواش میکرد ،ولی از ترس شوهرم جرات نمیکرد علنی رفتار کنه ،۱۰،۱۱ سال پیش سر یه جریانی من یکی دوماه نبودم ،انقد بچه منو اذیت کرده بود انقد زجرش داده بود گه وقتی برگشتم حسابش گذاشتم کف دستش کاری کردم که تو تاریخ بنویسن ،من تو یه طایفه بدی عروس شدم و خیلی بی زبون بودم در مقابلشون ولی برای دخترم بی زبون نبودم مادر شدم قوی شدم خیلی