رفته بودم درمانگاه واسه ی آزمایش
ی زن و شوهری رو دیدم شوهره اسمش محمد بود زنه رو دقیق نشنیدم چون شوهرش از پسوند عزیزم و جانم و قربونت بشم و ایناها استفاده میکرد
خلاصه ک زنه باردار بود و بدجور دلشو گرفته بود فک کنم خیلی درد داشت بعد مرده خیلی دست پاچه کل درمانگاهو گزاشته بود رو سرش بخاطر زنش
گفت عزیزم تحمل کن ی کم دیگه نوبت مون میشه قربونت بشم مامان کوچولوی من لطفا دووم بیار مرده از اینور زنشو آروم میکرد از ی طرف داد میزد
بعد زنه با وجود دردی ک داشت دست شوهرشو گرفت نشوندش رو صندلیِ کنارش گفت محمد نگران من نباش بشین آروم باش من طوریم نمیشه شوهره آروم شد و منی ک از اول تا آخر ماجرا زول زده بودم ب این دوتا🥲💔تازه موقعی ک از اتاق دکتر اومدن بیرون زنه دیگه حال نداشت چسبیده بود ب شوهره
ب جایی رسید ک شوهره بغلش کرد با خودش برد🥺💔از ی طرفم دلم براشون سوخت