دانشجو ک بودم عاشق ی پسری شدم نفت میخوند عااااششششق بودیمااااا
اما ی پشت مینالید ک من درسم تموم شه بیگار میمونم بدبخت میمونم
بعدا شوهر کردم ب یکی ک مث خودمه رشته تحصیلیش
تا زمانی ک درسش تموم نشده با هیشکی وارد رابطه واقعی نشده ک بگه عاشق شدم بعدم ک سربازیش تموم شه و بره سرکار ب محضی ک شاغل شد با هم اشنا شدیم عاشق شدیم ازدواج کردیم با هم زندگیمونو ساختیم
میدونی میخوام چی بگم؟
الان ک فکرشومیکنم چقد خوب شد بعد سه سال رابطه با اون ادم خودش یهو منوول کرد رفت
این ادم سم خالص بود
ازینور پاشو از گلیمش دراز میکرد و دم از عشق میزد
ازونور پر از ناامیدی و یاس و ترس بود و هی القا میکرد