قبل از اینکه نامزادی بشم همیشه دوستم میگفت
نه اینکه نامزادی بشی بی معرفت بشی منو یادت بره
مثل بعضیااا
هر جا رفتی منم هستم
منم ساااده
حتی چند بار شوهرم میگفت چرا ما هر جا میریم باید یکی باشه یعنی واقعا نمیشه یه بار ما خودمون دو تا باشیم
میگفتم دوستم هست چه اشکاله چقد سخت میگیری
همون موقع بعضی وقتا یه حرکتایی انجام میداد من خودم هم شوهرم جا میخوردیم ولی بازم میگفتم از هر کی ضربه بخورم از فلانی ضربه نمیخورم مثل خواهرم هست
بعد از اینکه پیاماش دیدم انگار تازه متوجه شدم که از همون موقع چشمش دنبالش بوده