ده ساله دارن توی خونه بابای من میشینن! خدا شاهده یک استکان جا به جا نکرده، سرویس پله رو تا دم در مامان من جارو میکنه بقیه پله و حیاط رو میذاره پیرزن آرتروزی جارو کنه، مامان من سکته کرد، یکبار حالشو نپرسید توی نامزدی!..مهمون میاد میره بالای مجلس میشینه، دم نزدیم گفتیم خدا به همون سلامتی بده محتاج بقیه نباشیم...ولی امشب پاشده به مامان من چشم غره رفته که تو مهمونی گرفتی خوردی چرا واسه خونواده من نذاشتی!
خواستم زنگ بزنم بشورمش! مامانم نذاشت...داداشم که یه اسکول خدازدهایه که از سر کارگری میاد خونه جارو میکنه ظرف میسوزه!
حالا فردا میخوام برم خونه مامانم! بگم دفعه آخرت باشه واسه مامان من چشم نازک میکنی که چشماتچ در میارم!