اینو الان یادم افتاد
۱۵ سالم بود
تو حرم امام حسین
داشتم از یه قسمتی رد میشدم
به خانوم مسن بودن که رو ویلچر هم بودن و نمیتونستن راه برن
صدام کرد گفت خوابم برده و وضوم باطل شده ،خانواده اش هم رفته بودن زیارت و نبودن
ازم کمک خواست
با ویلچر بردمش وضو خونه حرم
جوراب و چادر و روسری شو درآوردم
زیز بغلشو گرفتم کمک کردم وضو بگیره
بعدم لباساشو تنش کردم و برگردوندم همونجایی که بود
این از اون کارای خوبی بود که اون زمان به خودم خیلی کیف داد