پریشب که پنجشنبه بود بهش پیام دادم و گفتم یه دسته گل بیاره رسم داریم گفتم شاید ندونه
و روز بعد ۱۰ صبح از خواب پا شدم دیدم برق نیست و با خودم گفتم پس من چه غلطی کنم کجا حموم برم
یهو به فکرم رسید برم خونه عمم
مانتو و شالمو سرم کردم رفتیم خونه عمم و چون عجله ای با بابام رفتم نرسیدم صبونه بخورم
رسیدم دیدم سفره پهنه و بهم تعارف کردن منم شکمو و از خدا خواسته نشستم یک نون و پنیر و چای شیرین خوردم
و بعد که تموم کردم تشکر کردم و پرواز کردم سمت حمام
و یک دوش ۱۰ دیقه ای گرفتم و پریدم بیرون موهامو خشک کردم و بعد رفتیم خونه خودمون
تا رسیدیم دم در دیدم مامانم منتظرمونه و میخواد گوشت بگیره
مامانم سوار شد رفتیم گوشت بره و نوشابه و لبنیات گرفتیم واسه شام که مهمون داشتیم تموم که کرد
منم فرصتو از دست ندادم کارتو از مامانم برداشتم رفتم مژه و لاک گرفتم میکاپ که بدون مژه نمیشه!
لاک هم چون از کاشت ابدا خوشم نمیاد گرفتم همرنگ پیرهنم خیلی رنگ باکلاسی داشت انگار کالباسیه
رسیدیم خونه و منم مانتو و شالمو دروردم شروع کردم به جارو کردن مامانم درگیر کارای دیگهی خونه بود منم اتاقا و هال رو جارو کردم و حسابی برق انداختمش
تا اینجا حدود ۲ بعد از ظهر بود
که موبایلم زنگ خورد و دختر خالم بود رو ابرا بودم وقتی شنیدم دم دره
خودش امده بود و دختر خاله مامانم که هم سن بودن و هر دو ۱۸ سالشون بود
پذیرایی کردم ازشون و شروع کردیم باهم کار کنیم زودتر تموم کنیم
تا ساعت ۶ همه مهمونای خودمون سر رسیدن و من شروع کردم موهامو صاف کردم که نیم ساعت طول کشید و بعد ارایشمو شروع کردم
دفعه اولی که میکاپ زدم اکثریت پیشم بودن و با نظرات بسیاری مواجه شدم و میکاپ که تموم شد اصلا ازش خوشم نیومد اما بقیه میگفتن خوبه
مخصوصا کرم پودر بسیار سنگین و درنهایت شستمش و یک ارایش ملیح و سبک و نچرال انجام دادم بسیار زیباتر شدم
لباسمو پوشیدم و ۸ و نیم شد که بقیه مهمانها امدن و نشان هارو اوردن
و داماد امد تو دسته گلو بم داد و رفت بماند که چقد خوشحال شدم😂
نشستیم دور هم یه صحبت کردیمو پذیرایی با شکلات و چای و بعدش نشونارو باز کردن و بازم دامادو صدا کردن اومد حلقه دستم کرد عکاسا عکس گرفتن و رفت (عاشق حلقمم)
و بعد کیک و ابمیوه هارو اوردن و پذیرایی کردن و به من نرسید😂اما اخر که همه رفتن خوردم
در اخر با انتقادهای فامیلام مواجه شدم که چرا حلقه ظریف گرفتم و با این جواب که من دوسش داشتم و از حلقه های زمخت و سنگین خوشم نمیاد مواجه شدن و گفتم ایشالا دفعه بعد سنگین میگیرم
مهمانی تموم شد و کم کم فامیلای خودمون رفتن و من و مامانم پاره از خستگی موندیم و خونرو جم کردیم
و تا چشامو بستم خوابم برد
تمام😂❤️🤭