مابعدچندسال ازدواجو باداشتن یه بچه وقتی که میریم تفریح باوجوداینکه کیلومترها از مادر شوهرم اینا دوریم باز شوهرم نمیتونه راستشو بگه که رفتیم تفریح
مثلا با مامانم اینا رفتیم مشهدگفت ابدا خانوادم نفهمن
یا مثلا امروز رفتیم بیرون باوجوداینکه صب شوهرم زنگ زده بودبامامانش حرف زده بودن با برگشتیم خونه مادر شوهرم زنگ زد توپید بهش ک چرا گوشی نمیگیره کجایی پس ک الکی گفت سرم دردمیکرد خوابیده بودم
واقعا دلیلش چیه
منم ناراحت میشم میگم مااختیارخودمونو نداریم به اونا چ چرا میترسی مگه؟
بعضی وقتا هم باخودم میگم چ بهتر ک تو جریان کارامون قرارنمیگیرن
نمیدونم واقعا جای ناراحت شدن داره یانه