امروز با دوستم قرار داشتیم بریم بیرون بعد از ظهر جمعه کمی بگردیم
وقتی اومد دیدم دوستشم با خودش آورده
دوستش اصلا به من نمیخورد و نمیتونم منم راحت ارتباط بگیرم
یعنی انقدر بهم بد گذشت که حد نداره
نمیخوام خودم و بالا بگیرم اما اصلا این بیرون رفتنه در شان من نبود
دختره و همه پسرای شهر میشناختن همش تیکه مینداختن بهش و ...
یعنی همه آشناش بودنا
یه ماشین از کنارمون رد شد دو سه تا پسر توش بودن وایسادن حرف زدن با دختره و بعد چند دیقه زنگ زدن بهش که دوستات و بیار شام ببریم رستوران باهاشون اکی شیم رل بزنیم
من شوهر دارم
اصلا جوری عصابم خورد شده بود و بهم سخت میگذشت تموم تنم گر گرفته بود از ناراحتی