سلام دوستان من ۱۰ ماهه عقد کردم ۲۱ سالمه شوهرم ۲۸ سالشه درآمد متوسط رو به بالا دارن توی این مدت نه خرید خاصی کردم نه حتی یه مسافرت رفتم چند روز بعد عقد پسرخالمه زنگ زدم به شوهرم گفتم لباس ندارم بریم برای عقد پسرخالم لباس بخریم
گفت عقد پسرخالت چرا بری مگه اون عقد ما اومد پسرخالم عقد ما ترکیه بود گفت به من ربطی نداره میریم برو ولی فقط خودتو سبک کردی منم خیلی ناراحت شدم گفتم چطور بی دعوت بریم خونه داداشت خودمون رو سبک نکردیم(تاپیک قبل راجبش گفتم) من اینجا برم سبک شدم اونم شروع کرد بلند بلند یجور داد میزد بامن حرف زدن گفتم چه طرز حرف زدنه ایجوری پبش خانوادت واسه من ارزش قائل میشی گفت من اتاقم گفتم صدات نمیره تو پذایرایی خجالت نمیکیشی اینجوری پیش بقیه با من حرف میزنی گفت باشه میرم بیرون زنگ میزنم بعد زنگ زد من خیلی بغض کرده بودم و خیلی عصبانی بودم از اینکه هیچی زندگی من مثل همسنام نیست فقط حسرته و حسرت زنگ زد گفت مامانم خواب بود بابام خونه نبود نشنیدن صدامو بهش گفتم چرا اینجوری حرف میزدی بعد حرفشو عوض کرد گفت مامانم بیرون بود دسشویی رفته بود بابامم خونه نبود منم حسابی کفری بودم از دستش گفتم حالا میبینی عقد اینارو یه لباس اجاره کردم ۵ میلون تو عقدم خانوادت از آبرو منو اندلختن که پولو حروم کردی چرا لباس سفید با تور اجاره کردی مگه عروسی . نصف اونو میداری یه لباس مجلسی میتونستی بخری گفتم یه خونه رو نمیتونم نظر بدم چطور درست کنیم آبجیم شوهرم اونهمه حامیشه و داره براش اونجوری که دوست داره درست میکنه گفت حق نداره منو مقایسه کنی گفتم بلکه مقایسه کنم یکم به خودت بیای تو ۲ قرن پیش زندگی میکنی با آدما الان جلو نمیرین اونم نمیدونم با تندی چی گفت انقدر تند و بلند گفت متوجه نشدم بعدم گوشی رو روم قطع کرد تورو خدا منطقی بگید چیکار کنم اصلا هم نگید طلاق منطقی راهنماییم کنید چیکار کنم هم بهم احترام بزاره هم بدونه زن خرج داره بخدا یه گوشی دارم دم به ساعت خاموش میشه روانیم کرده اخرین باریم که لباس خریدم خرداد ماه بود دندونامم کلا خراب اخه من از سنگم😭😭😭😭😭😭😭
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
بگیم افرین برو با نرگدا زیر یه سقف ایشالا درست میشه؟
اصن متوجه شدی کل داستان دعوا سر چی بود؟
میخواست لباس نخری
اصلا هیچکدوم اینا حرف اصلی نبودا
فقط میخواست لباس نخره دعوا راه انداخت
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
اگه نمیخوای جدا شی پس سعی کن خودت شاغل شی. پسرهای الآن دیگه مثل باباهامون نیستن که بیمنت برای زنشون خرج کنن. شاید نیازهای اولیهات رو رفع کنن اما همونم با منت میکنن. هنوز سنی نداری. برای آیندهات تلاش کن امیدوارم به جای خوبی برسی.