خونواده شوهرم همش دنبال دعا و جادوعن
یبار از زیر زبون شوهرم کشیدم گفت دعا نویسمون یهودیه و نمیدونم مال کجاست ولی راهش خیلی دوره
خواهر شوهرم با شوهرش دعواش شده بود بعد برداشته بود پنج بسته قرصو خالی کرده بود الکی گفتع بود خوردم
شوهرش زنگ زده بود اورژانس اینا
بعد پسره فهمید دروغ میگه از خونه بیرونش کرد و پدر شوهرم و زن عفریته اش کلی حرف بار خونواده پسره کردن
دو سه سری رفتن خودم میدونستم پیش دعا نویس میرن
پسره با پای خودش اومد از تهران دختره رو برد
الانم مادر پسره میگفته عمل کردمم پسرم زنگ نزد
واقعا متنفرم از این خونواده حتی شوهرم
هر روز تهدیدم میکنه که نمیزارم خونوادت بیان دخترم دنیا اومدنی