از روز اولی که عقد کردم هررررر جا رفتیم ، شوهرم میوردش با خودش
چندین دفعه گفتم چرا این کار رو میکنی ، گفت صبر کن ازدواج که کردیم دیگه کاری ندارم و برادر بچه س و گناه داره و نمیخوام یهو ازش جدا شم
ازدواج کردیم بدتر شد ، هفته اول ازدواجم شوهرم رفت واسه خودش لباس بخره ، ۳ میلیون واسه داداشش لباس خرید و واسه خودش نخرید و اومد خونه
مغازه زد داداششو شریک کرد
پول تو جیبی میده
یه جوری رفتار میکنه انگار تخمشو شوهر من انداخته
میرفتیم مسافرت میفتاد دنبالمون
هر حرفی هم میخواست میزد و من اعتراض میکردم و شوهرم با من دعوا میکرد و.....
گذشت تا به جنگ و دعوا کشیده شد به خانواده هامون کشیده شد و من به عموشون گفتم، چون پدر ندارن و مادرشون اینکه پسر بزرگش حکم پدر رو داره لذت میبره ، چون حکم شوهر هم واسه خودش داره
عموش با برادر شوهرم برخورد کرد ، اونم بجای اینکه به حرف عموش گوش بده با من بد شد
الان فقط سلام و خداحافظ ، اینکه من چیزی به خانواده م بگم میترسن ، واسه همین دیگه شوهرم جرات نداره مثل قبل بگه هوای داداشمو داشته باش