هم دانشگاهیم بود،من ترم اولی بودم و اون ترم بالایی بود
کل ترم اول پیگیرم بود و از هر راهی تلاشش رو میکرد تا جوابشو بدم
بعد که باهاش حرف زدم فقط در حد چت بود
حتی حضوری اجازه نمیدادم تا یک متریم بیاد
خیلی رسمی هم باهاش حرف میزدم ،یکبارم اسمشو صدا نزدم و بهش میگفتم شما
بعدش یه حسی بهش داشتم نمیدونم اسم اون حس چی بود و همین حس رو هم ازش مخفی کردم و هیچوقت نفهمید و وقتی فهمیدم بخواد بیاد خواستگاری بابام ردش میکنه منم رابطه رو تموم کردم چون بابام به شدت حساس بود و اونم اونموقع دانشجو بود
بازم کلی تلاش کرد و هربار ازم سردی دید و بعدشم من ازدواج کردم