یه روز که توی محوطه دانشگاه داشتم تند تند میرفتم به سمت دانشکده یهویی نمی‌دونم چیشد که به یه جسم سفت و سخت برخورد کردم کل وسایلم از دستم افتاد ، داشتم پخش زمین میشدم که یه دست دور کمرم حله شد ، باورم نمیشد ،کمر باریک من اندازه بازوش بود چشمامو اروم باز کردم و با یه جفت چشم تیله ای سبز رنگ رو به رو شدم ......❤️🔥❤️🔥
❌برگرفته از تخیلات دوستان و همکاران نی نی سایتی، دروغگو خودتونیدددد والا که من راست گفتم😁😁❌
چ با ذوق میخوندم🤣🤣🤣
😂😂😂
مور مورم شد با یادآوری این خاطرات سمی
نه دیگه نگفتی هارمونی داری پس دروغ میگی😂😂😂
چشاش با لباسش هارمونی خاصی داشت،
تو رمانای سم همیشه پسره همسایه طرف بود بعد دعواشون میشد میرفت سر کلاس میدید عه استادشم همون پسرست بعد میومد خونه میدید همون پسره دوست باباشه😂
نهه من ارشاویر تهرانیو میخوام
حالم بهم میخوره از این رمانهایی ک میخوندیم
احتمالا لباس آرشام با جلد کتابات هارمونی خاصی نداشت ؟
عه مشخصات پسرعممو دادی قراره عروسمونشی؟
ای کاش اون روز دستش قطع میشد
ارشام تهرانی نبود؟
