«به نقطه پوچی رسیدم
روزهام انقدر طولانیه که فکر کردم دو سه ماهی هست تاپیک نزدم نگا کردم دیدم نه مدت زیادی نیست
همینجوری که دراز کشیدم یکدفعه مثل حالت حمله عصبی همه غم ها بهم هجوم میارن بی دلیل از خود بی خود میشم گرمم میشه ضربان قلبم میره بالا و انقدر پیش میره که گاهی حس میکنم از شدت این فشار الان سکته میکنم
دوست دارم گاهی بیام شرح حال بنویسم اینجوری
اما اگر بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه
دوست دارم کوتاه باشه که خونده بشه و نظر بدید راجبش
الان یه زیارت عاشورا خوندم که تونستم از جام پاشم
حاجت که نمیگیرم ولی اروم تر میشم
دیگه به حدی از افسردگی رسیدم که حتی به چیزهایی که عاشقشون بودم واکنشی نشون نمیدم
حتی دیگه نمیدونم حاجتم برام مهمه یا نه
فقط یه کلمه میدونم خوب نیستم و این من من واقعی نیست ...»