بچه ها درحدی حسوده که چشم نداره ببینه من میرم خونه خواهرم اصلا یه حالت نحص حالت داره بخدا قسم دروغ نمیگم
دیروز شوهرم رفت از داداش ماشین بگیره بریم
داداش کوچیک کنم کنارش بود
مادر شوهر از داداشم هعی میپرسیده کجا میرین همتون میرین شام میرین چقدر میمونین
بعد اصلا شوهرم ماشین رو گرفت آورد هیچ جور نشد بریم خونشون
خونشون شهر دوره
بعد الانم من اومدم خونه مادر شوهرم با پدر شوهرم هعی میپرسیدن چرا نرفتین
بعد فقط این دفع نیست قبلا هم میفهمید رفتیم یا میخواییم بریم چجوری ناراحت میشد عالم و آدم میفهمیدن