میگم چون واقعا علتش همینه.
بپرس تا دقیق برات بگم چی شد.
اینا 7تا بچه بودن که پدرشون فوت کرد. فقط یه خونه ازش موند. مادرشون با بدبختی اینا رو بزرگ کرد. یه زن جوون خوشگل نشست پای بچههاش. همه کار حلالی هم کرد تا شکمشونو سیر کنه و لباس تنشون بپوشونه.
بزرگ شدن ازدواج کردن بچهدار شدن. وقتی موقع استرحت مادر بدبختشون بود همین پسرش که الان جون میکنه و نمیمیره اومد گفت ارث میخوام. خونه پدرمو بفروش خودم یه اتاق توی خونه خودم برات میسازم. مادرش قبول نکرد. گفت سرگردون میشم. وقتی مردم بیاین سراغ خونه. اینم گفت خودمو میکشم. مادر بدبخت راضی شد.
نشون به اون نشون که این زن نزدیک 30 سال حیرون و سرگردون این خونه و اون خونه بود. مادربزرگ مادرم. یه پیرزن درمونده که همیشه میگفت دا تا زمستونه خوبه. یه گوشه میخوابم پتو میگیرم روی سرم. تابستون هیچکجا جا ندارم. ما هم که خوزستان و 7 ماه از سال باید جلو کولر باشیم وگرنه میمیریم.
4تا پسر داشت این پاسش میداد اون. اون پاسش میداد این. آخرشم خونه مادربزرگم فوت شد. برا مردم ما خیلی بده که یه پدر یا مادر خونه دخترش فوت کنه نه پسرش. یه جور آبروریزیه برا پسراش.
همین پسرش که خونه رو از چنگش درآورد و قول داد براش یه اتاق درست میکنه اصلا اسم مادرشو نمیآورد. وقتی فوت شد رفتم بالا سر قبرش گفتم دادا دیگه اینجا بیرونت نمیکنن. راحت بخواب.
حالا همون پسرش توی اون خونهای که خرج ساختشو از پول فروش خونه مادرش داد سالهاست با سکته و خونریزی مغزی افتاده توی رختخواب. نه میمیره نه خوب میشه. حتی دیگه خودشم نمیشناسه. مادربزرگم که خواهر بزرگش بود فوت شد این نفهمید. هنوز گاهی وقتا میگه به فلانی بگید بیاد.
بله زمین گرده. بد نکن تا بد نبینی.