کیا مادرشوهرشون مثه مادرشوهر منه

بله دارم مادرشوهرم یکی ازبهترین واروم ترین خانوم هایی هس که میشناسم!

خدا با انبیا اولیا محشورش کنه چه خانم خوبیه

ی بار شام دعوت شدیم خونشون البته دیر خبر دادن منم گفتم خونه مامانم دعوتم شرمنده

اگه زودتر خبر میداد میرفتم اما مامانم طفلک تدارک دیده بود

بعد مادرشوهرم اصرار که نرید اونجا بیاید اینجا من غذا زیاد دارم چیکارش کنم

گفتم مادرجون شما که اینقدر اصرار داری غذارو بزار برای سحریمون(ماه رمضون بود)

هیچی دیگه رفتیم دیدیم هیچی از غذا نمونده سحری هم نداد

😂😂😂😂

نه مال من خیلی زن گهیه پشت سرم دروغ میگه و غیبت میکنه و...ولی تو رو خودشو پیغمبر نشون میده همه فکر میکنن یه زن مهربون فداکار پاکدامن و ... هست انقدر که بازیگر ماهریه،مدام جیبمونو میزنه اعتقادش اینه بچه اورده خرجشو بده بهش رسیدگی کنه،شوهر مخفیم داره یه دهه و نیمه ولی شوهر من خبر نداشت اما برادرشوهرم و زنش میدونن،درنتیجه واسه اونا همیشه سفره پر و پیمون پهنه و کادو و جور بچه هاشونو بکشو ... ولی واسه ما آه و ناله و نداری و مریضی و...،هرچیم شوهرش بخره و پول بده و سفر بفرسته ،به شوهرم میگه زن داداشت داده بهم زن داداشت فرستادم و ...،و اینگونه شوهرمو بیشتر میتیغه و به خودش مدیون میکنه ،صبح تا شبم کلیپ مادر فلانه بیساره میفرسته واسش و میزاره وضعیت و ... و از فداکاریا و زرت و پرتای نداشته ش واسه شوهرم میگه و باز به خودش مدیونش میکنه....

خب به شوهرت بگو بدونه مادرش شوهر داره

یه بار تو بد موقعیتی تو دعوا که سر عنه پدرسگش بود بهش گفتم اونم گفت دلش خواسته،دیگه از مامانم حرف نزنیا تو گوشیشو گشتی و فلان خودم مقصر شدم بعد ها سر یه چیز دیگه دعوامون شد یه دفعه بدون هیچ اسمی از اون زنیکه کثافت دراومد گفت تورو طلاقت میدم اما مادرمو نگه میدارم یه همچین چیزایی😐😑بعد میدونی جالب کجاست زنیکه هرزه با صدتای دیگم لاس میزنه بی بته بیشرف

باور نمیکنه شوهر داره فکر میکنه تهمت زدم،یا شایدم دوست داره باور نکنه و خودشو بزنه به خریت نمیدونم

بنظرم میدونه ولی به رو خودش نمیاره...بیخیالِ مادرشوهر،هرچقد ازش بد بگی شوهرت بیشتر جبهه میگیره

فقططط باید با سیاست و رفتار درست شوهرتو بیاری طرف خودت که باهات خوب رفتار کنه و دیگه تهدید به طلاق نکنه

نه بار اول آخرش بود منم دوست داره،ولی افراطی رو این زنیکه حساسه،منم همین حدسو زدم دیگه اصلا چه خوب چه بد اسم مادرشو نمیارم،اولا سعی میکردم از در صلح وارد شم از مادرش تعریف میکردم کادو میخریدم تولدش کیک میگرفتم میرفتیم سوپرایزش میکردیم ومیگفتم واسش میوه بخریم ,پول بزن حسابش و فلان غذا رو درست میکردم میگفتم واسه مادرتم ببریم و .. دیدم زنیکه شغال داره سوارم میشه قدر که نمیدونه هیچ شوهرمو بیشتر پر میکنه میکشه سمت خودش حتی کادویی که براش میخریدیم با سیاست تمام از بعضی جزییات خرید میپرسید ببینه شوهرم خریده یا منم همراهش بودم روانیه خالصه خلاصه،شوهرمم باور کرده بود مادرش فرشته ست و لایق اینا دیگه انجام ندادم محلشونم ندادم،مادرش خودش کرم داره آخه اگه نمیرفتم خونش شوهرمو پر میکرد که از ما خوشش نمیاد با ما نیست با طایفه خودشه سر نمیزنه نمیاد نمیره،وقتیم مرفتم کم محل میکرد پامیشد میرفت خونه جاریم،یا یه مدت مستاجر بود زنگ صاحبخونه میزد به بهونه های مختلف (مخفیانه زنگش میزد بعد میگفت این زلیل شده چی میخواد هر روز هر روز اینجا)میکشدش خونه که منو ببینه حرفم بزنه که خونه رو به یکی اجاره دادم و ...کارای مضخرفش زیاده نگم برات رمان چند جلدیه فیلم چند فصلی