از به شوهرم گفتم حال مادرتو هر هفته میپرسم دو روز پیش گفتم آما بااینکه باردارم مریضم حال منو نپرسید
گفتم دیگه به هیچکس زنگ نمیزنم اون جواب نداد مثل همیشه سرش گوشی
بعدش چون دلم اومده بود مدام غر میزدم گفتم بگو لیمو شیرین بخر باشیر من دارو نمیتونم بخورم باردارم هی ساکت بود بهانه آورد آخرم گفت بگیر بخواب گفت باشیر خوب نمیشی گفت چیکار کنم مریضی
گفت میخواستی سرشب بگی گفتم تو هرشب ساعت هشت میای چمی دونستم زود میای بیخبر
بلندشدم داددزدم جیغ زدم گریه کردم سروصدا کردم بچمم ترسید گریه کرد
گفتم بخاطر تو هر بی احترامی از هر کثافتی تحمل کردم گفتم تو بی ناموس بی غیرت بی حیایی زن باردار این وقت شب میفرستی بره
اونم چیزی نمیگفت