2777
2789
خدا خدا میکردم زود بکشنم از این زندگی راحت شم انقدر جیغ و داد کردم در خونم باز بود همسایه ها اومدن ج ...

ادمایی مث تو واسه کتک خوردن خلق شدن ایا؟یه بچه سیزده ساله که زدن نداره باعرض پوزش نرهای فامیلتون بویی از مردونگی نبردن

با شیرین زبونی و اشپزی کردن و کارای خونه  و این حرفا عزیز شدم پیش پدربزرگم و مادربزرگم و خاله هام و دایی هام خیلی دوستم داشتن اونجا سلامت روان داشتم چون اونا داخل یه روستا زندگی میکردن ابرو هوا گردش رفتن و همه چی با دایی هام و خاله هام به راه بود

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



تا کرونا اومد از قضا بابام کرونا گرفتتتت و توخونه افتاده بود هیشکی بهش محل نمیزاشت حتی عموهام اونجا نمیزفتن یه لیوان اب بدن دستش تا حد مرگ رفته بود یکی از عموهام زنگ زد به پدربزرگم و گفت بابام حالش اصلا خوب نیست و منو بیارن خونه تا کارهاشو انجام بدم

فامیل مادریم نمیدونستن که چرا منو از خونه انداختن بیزون فکر میکردن بابام میخاد زن بگیره منو نمیخاد منم چیزی نگفته بودم بهشون اگه میگفتم غذیه رو فکر میکردم اوناهم بهم میگن هرزه و دیگه دوستم ندارن بابدبختی و اینکه باباته و کسی جز تورو نداره فرستادنم خونه با تاکسی بردمش  دکتر و بستری شد بهتر که شد اودمش خونه ولی باهام حرف نمیزد و زیر لب بهم فوش میداد منم  جوابشو میدادم بهش بی احترامی میکردم چون ازش متنفر بودم پارچ اب و پرت کرد سمتم منم دندم پهن بود دیگه بابام بخاطر بیماری قلبی و از دست دادن ریه و کرونا از دنیا رفت من  حالا باید تنها زندگی میکردم تو این خونه 

عموهام جلسه گرفته بودن که منو چیکار کننن میگفتن تگه تنها اینجا باشه رسوایی به بار میاره منو باید بفرستن همونجا پیش پدربزرگم اینم بگم تو دوران مریضی بابام یکی از عموهای بیشرفم خونه و هرچی بود به نام خودش کرده بود ولی لو نمیداد تا تکلیف منو معلوم کنن

وسیله هامو جمع کردم رفتم پیش پدربزرگم  چند هفته بعد محرم شروع شد و من به همراه مادربزرگم به روضه و دسته میرفتیم یه خانمی از من خوشش اومده بود منو از مادربزرگم خاستگاری کرد اونام گفتن نظر من مهمه دوبار شوهرمو دیدم و باهاش صحبت کردم مرد خوش اخلاقی بود ولی از نظر مالی خیلی ضعیف بود منم میگفتم اخلاق داری پول مهم نیست بعد محرم عقد کردیم کمکم شوهرم ذات واقعیشو نشون داد و نمیزاشت جایی برم میگفت باید اجازه بگیری اجازم میگرفتم باز نمیزاشت برم بیرون تو خونه حبسم میکرد میگفت پدربزرگت و فامیلات حرف یادت میدن برا همین اومدیم خونه بابام اونجا حبسم میکرد تو اتاق برام خوراکی میخرید بهم میداد درو روم قفل میکرد میگفت من بهت اعتماد دارم ولی به مردم نه فهمیدم پرانوید داره و از مادرش به ارث برده مادرشوهرم پرش میکرد و هروز اشکمو درمیاورد من افسردگیی حاددد گرفتم خودش بردم دکتر و تحت درمان بودم موقعه مصرف قرصام خیلی سرخوش بودم

قدرت تصمیم گیریم اومده بود بالا و همچنین اعتماد به نفسم تو روب شوهرم وایمیسادم تا طلاق پیش رفتیم و قهر کردم رفتم پیش پدربزرگم ولی اونا پسم زدن گفتن شوهرت خیلی خوبه باور نمیکردن چون شوهرم دو رو بود مثل بابام خودشو خوب نشون میداد و فکر میکردن مشکل از منه شوهرم رفت پیش دکترم و کتک کاری کرد که من به قرص احتیاجی نداشتم وقتی دیدم کسی پشتم نیست قرصامو قطع کردم و الانم عقدم و با شوهرم زندگی میکنم دکتر و مشاوره ام نمیاد و اعتقاد داره خیلی ام سالمه و من مشکل دارم 

الان عوارض قطع داروهام برگشته و میخام مخفایانه مصرف کنم  اینم سرنوشت من الان ۱۹ سالمه ولی روحم  مثل یه زن ۱۰۰۰۰ ساله شده انقدر سخته و رنجیده شوهرم نزاشت درسمو ادامه بدم و سرکار برم و همچنان الکی تو خونه وقتم میگزره🙂

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز