2777
2789

ساعت نزدیکی دوازده شب بود پیام داد بیا بیرون باز دلم برات تنگ شده هرچی گفت نرفتم پشت در بود بابامم خونه بود خابیده بود منم گوشی نداشتم بابام نمیدونست که اصغر بهم یه گوشی داده مخفیانه باهاش در ارطباتم  تهدیدم کرد میام چت هارو نشون بابات میدم اگه نیای رابطه برقرار کنیم منم کلا گوشیو دادم به فاطمه گفتم بهش بده من دیگه جواب هیچکدومتون  رو نمیدم اون موقعه تلفن خونه داشتیم

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



فاطمه زنگ‌به خونمون و گریه میکرد که رفتم دم در خونشون دوربین داشتن میگه فیلم دوربینو نشون بابات میدم که اومدی دم درخونمون گوشی بهم دادی منم ترسیدم تلفنو از برق کشیدم خیلی میلرزیدم بابام هیی میگفت چرا تلفنو ازبرق کشیدی و میزاشت داخل پریز برق 

بابام باز نشست بود شغلش ازاد بود بعضی وقتا کلا تو خونه بود و به جونم قر میزد اصغرم هی زنگ میزد بابام جواب میداد اصغر فوت میکرد خلاصه یه هفته هی زنگ میزد بابامم هی فوش میداد خلاصه شمارشو از تلفن برداشت امارشو دراورد فهمیدیم که فامیل دوریم 

رفته بود در خونشون به بابای اصغر گفته بود پسرت هی زنگ میزنه و این حرفا اونم اصغرم اون موقعه از بیرون میومده خونه که بابامو دیده و خلاصه گفته بود دخترت منو میخاد و چت هامو نشون داده بود بابای اصغر اصغرو انقدر زده بود و کتک کاری کرده بودن 

 یادم نمیره چقدر دعا کردم اصغر خونه نباشه بابام که میره دم خونشون بابام کلید انداخت اومد منو دید یجوری زد تو گوشم پرت شدم کف زمین گوشم سوت میکشید هم شرمنده بودم هم ترسیده  پاشدم دوباره زد توگوشم هزارتا فوش رکیک بهم داد دوهفته فقط فوش های فوق رکیک میشندیم

رفته بود در خونشون به بابای اصغر گفته بود پسرت هی زنگ میزنه و این حرفا اونم اصغرم اون موقعه از بیرون ...

باز خوب بوده که بابات فهمیده وگرنه اصغر کثافت هی داشت که ازت سواستفاده کنه

قران و برداشته بودم و گریه میکردم بابام به عموهام گفته بود تو اتاقم حبس بودم  بیرون نمیومدم از ترس شنیدم عموهام از دخترای خودشون جلو بابام تعریف میکردن و میگفتن باید اینو بکشی مایعه ننگه و هر..زه و منم قران میخوندم و از خدا میخاستم بابام بس کنه عموهام هی رفت امد میکردن خونمون پیاز داغشو زیاد میکردن وقتی میرفتن بابام باز کتکم میزد حتی سکتم کرد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز