ازم رابطه خاست منم خیلی بدم میومد از این جور حرفا
خیلی خیلی ساده لوح بودم بهش گفتم بیا دم در خونمون همو ببینیم اونم وقتی کوچه خلوت بود اومد دم در منم یعالمه ارایش کرده بودمو و تبپ زده بودم درو باز باز کردم منو دید خیلی ذوق کرد اومد سمتم درو بستم از پشت التماس کرد دروباز کنم کاری باهات ندارم بزار ببینمت دام برات تنگ شده منم کمبود محبت داشتم خر شدم دروباز کردم اومد داخل درو بست میدونست کسی خونه نیست😣