خلاصه بعد چند روز قهر اشتی کردن بابام خیلی خسیس بود بد تو خونه بود ولی برا مردم خوب بود کسی باورش نمیشد دست بزن داشته باشه یا خسیس باشه حتی عموم هام
مامانم برا هزار تومن هزارتا فحش میخورد یبار بدجور کتک کاری کردن سر همین مادرم درخاست طلاق داد چون دیگه نمیتونست تحمل کنه افسردگی گرفته بود بابام مسخرش میکرد میگفت دیوونه
به منم میگفت برو که مادرت دیوونست خیلی خورد میشدم
خلاصه بعد یسال جدا شدن منم بابام به مامانم نمیداد دوستم داشت ولی برام خرج نمیکرد همش دختر عموهای هم سنمو میزد توسرم اونا خیلی شیک پوش بودن من بهترین لباسم لباس مدرسم بود همه وسیله های مدرسمو پسرونه بود اون موقعه کیف سیندرلا و سفید برفی مد بود برا من از کیف مهندسی دسته دارا بود ود بچه ها خیلی مسخرم میکردن پرخاشگر بودم تو مدرسه بابام خیلی کتکم میزد