خودشون اومدن خواستگاری ، بابام بخاطر فامیلی قبول کرد ، مراسم نامزدی عقد رو بدترین شکل برام زهر مار کردن ، توی یه سال عقد باورت میشه مادر شوهر یه بار دعوتم نکرد حتی یه بار خونه مون نیومد، وقتی هم شوهرم میومد پیشم حرف حدیث در میاورد، ، ب زور شوهرم مراسم عروسی گرفت نصف شون اومدن نصفش نیومدن دعوا بزرگی جلو مهمونا در آوردن ، حتی پاکشا نکردن دعوت نکردن بعد عروسی همش بی حرمتی ، دیدم ازشون حرف میزنن پشت سرم ، رابطه رو کم کردم باهاشون طوری ک اصلن وجود ندارن ، فقط دنبال تیغ زدن شوهرم بودن اینقدر جلوی پیشرفت شوهرم رو گرفتن تا می‌دیدم پولی دستش میاد با یه ترفندی ازش می‌گرفتن شوهرم اوایل طرف دازشون بود آخر دید ک اونا فقط سواستفاده میکنن کلن گذاشتشون کنار ،
میازه گلم من حتی شب عروسی مادر شوهرم نفرین کردم گفتم اگر قصدت خراب کردن زندگی منه جهنم کردن زندگی منه تقاص پس بدی ، خدا شاهده تقاص پس داد زندگی اون پسر عزیز دردونه اش از هم پاشید و دخترش طلاق گرفت ، الان کارش شده شب روز گریه کردن تقاص گریه های منو پس میده ولی خدا شاهده دلم هنوز میسوزه برا دختر و پسر ش هم براشون دعای خیر میکنم
