بچه ها تو این مدتی که ازدواج کردم خانواده شوهرم اصلا با من یه جوری رفتار میکنن به خدا سه سال داره میشه عروسی کردم ولی اینا چشم دیدن منو ندارن من نه بی احترامی کردم نه رفتار بدی نه بدجنسم همیشه لبخند به لبم بوده و کار به کار کسی نداشتم تازه محبت هم به همه کردم ولی خب خانواده شوهرم اینجوری هستن هی به شوهرم میگم تو برو من نمیام لج میکنه و قهر و بدش میاد که تو حساسی نیای فلان میکنم میگم بزار بهشون بگم میگه جنگ میشه و دردسر نباید بگی تو یه حیاطیم با مادرش هر وقت مهمون میاد ما هم باید بریم خونه مادرش مثلا من میام داخل سلام میدم به همه لبخند به لب از جاری و خواهر شوهر و خاله ها و همه های شوهر و مادرشوهر و خانواده شوهر منو که میبینن قیافشونو کج میشه اصلا تو صورت من نگاه نمیکنن یا یه دقیقه نگاه میکنن شروع میکنن نگاه کردن به زمین یا دست میکشن رو صورتشون جواب سلام با اکراه میدن همش چپ چپ نگاه میکنن به من و دو سه بار دیدم دارم با لبخند باهاشون حرف میزنم اونا هم حرف میزنن بعد من یه لحظه صورتم رو میکنم و برمیگردم میبینم با یه حالت تنفر به من نگاه میکنن حرف که من بزنم اونا هم میزنن نزنم اصلا کنارشون حس خوبی ندارم و احساس تنهایی میکنم نمیدونم واقعا علت رفتاراشون چیه
باوچه شانسی داری😐کم کم بایدواست عادی بش شایدازاول راضی ب ازدواج نبودن وشایدمی بینن شماباهمه خوبین و ...
اره واقعا تا زندم حلالشون نمیکنم خیلی دلم خونه از دستشون از نامزدی تا الان هزار بار زار زار گریه کردم از دستشون بعد من غریبم تو این شهر نه پدر نه مادری نه کس و کاری هیچ کس رو ندارم واگذار کردم به اون بالاسری
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.