نزدیکیب خانواده شوهرم گند زده ب زندگیمون
مثلا الان ک مریضه هرچقدر من دورش بگردم باز مادرش هست ک هرشب بیاد و براش غذا و آب پرتقال بیاره
اگرم نباشم
دیشب انقدر نارحت بودم فیلم عروسی فامیلمون رو دیدم
از شدت نارحتی بهش گفتم چرااا ما عروسی نداشتیم اون موقع من ساده بودم یه عروسی خییللی ساده برام گرفتن
یه ارایشگا سر کوچمون ی لباس ساده
همشووو بهش گفتم با گریه
خییلی نارحت شد گفت حق داری الان از دیشب باهام سرده چیکار کنم
خانواده شوهرمم کنمیزارن مستقل شیم مادرشوهرم شوهرمو عین ی بچه کوچیک میبینه کاری کردن از نظر مالی بهشون محتاج بشیم و خودمون اختیاری از خودمون نداریم الانم برا نهار میریم پایین خونه اونا بخدااا خستم حوصله اخم شوهرمم ندارم